دیشب، پایش افتاد و پای صحبت دو سه آدم با تجربه نشستیم! از آنهایی که شاید با عقیدههای خشک و منقبظشان مخالف باشم، اما تجربههایشان، ارزشمندتر از آناند که بخواهی به آنها گوش نسپاری!
حرفش اما، مهم بودن بودن! اینکه آدمی در هر سنی که باشد، نیاز به تشویق و توجه دارد!
از آن طفل یک ساله تازه راهافتاده بگیرید تا آن آدم شصتسالهی یکپا لبِ گور!
هر که نمیخواهد باشد؛ آنچه تشویق شدن به آدمها القا میکند، همین حس مهم بودن و دیده شدن است!
این مهم، در روابط، نمود بیشتری مییابد! جایی که مهم بودن، نه در قالب حرف، که در بستر عمل باید پدیدار شود! رفتار روزمره باید ملاک تشخیص این مهم بودن باشد! و در اینجا، هم چیزهای کوچک ملاک است و هم کارهای بزرگ!
در این میان، وقت گذاشتن، از خود گذشتن و اهمیت دادن به احساسات دیگری، بارزترین نشانههای اهمیت دادن به دیگری است!
چه یک رابطهی دوستانه باشد و چه یک رابطهی عاشقانه! در هر صورت، دو طرف، برای ادامه دادن آنچه ما ارتباط دوسویه میخوانیمش، نیاز به این حس دارند! حس اینکه دیگری، واقعا به او اهمیت میدهد!
گاهی این اهمیت دادن در قالب تشویق است، گاه در قالب سلامی گرم و گاه به شکل سکوتی خودخواسته و گوش جان سپردن به حرفهای شخص مقابل! هر چه که باشد، ضامنی است برای صادق بودن افراد با یکدیگر و ادامه دادن هر نوع رابطهای!
پینوشت اول: در اینجا، گاهی چیزی پیش میآید که درهای است عمیق برای سقوط و هلاکت و آن، توهم اهمیت دادن است؛ اهمیت دادن، مصداقهایی دارد که در تمام آنها، چند نکتهی مشترک به چشم میخورد؛ بیقید و شرط بودن! تا حدی انحصاری بودن و از همه مهمتر، خالصانه بودن! در غیر این صورت، روابط، پایدار نخواهند ماند و دیر یا زود، هرچه که باشند و هرچقدر هم که عمیق شروع شده باشند، از هم خواهند پاشید!
پینوشت دوم: نکتهی دیگر، جبههگیری است! آن هم در مقابل اعتراضهای شخص مقابل به عدم توجهی که انتظارش را میکشیده است! نتیجتا، این سر باز زدن از پذیرش اشتباه، به تخریب شدن همان ویرانههای باقی مانده خواهد انجامید!