(3) شاید همان یک دقیقه‌ی تمامِ شادکامی!

در هر وبلاگ یا سایت شخصی‌ای که پا بگذارید، با بخشی روبرو خواهید شد تحت عنوان «درباره‌یِ من»!

اما این «من»ِ تعریف شده در این عبارت کیست؟ من‌ی است که ساخته‌ام یا من‌ی که تحت تاثیر شرایط گونه گون زندگی، به تدریج شکل و شمایلی متفاوت‌تر از هر آنچه در سر می‌پرورانده‌ام به خود گرفته است!

و غالبا از چه نوشته‌اند؟ از هر آنچه غیر خودشان! از هر آنچه غیر از احساساتشان! از هر آنچه که رنجی به همراه ندارد و یادآوری‌اش، تو را از خودت بیشتر دور می‌کند!

این‌گونه، ما غالبا از نوشتن درباره‌‌ی خود واقعی‌مان تفره می‌رویم!

خاطره‌ای دارم از کارگاه استعداد‌یابی مهرماه و سوالی که مهدی از یکی از بچه‌های گروه من پرسید: “خودت را در یک جمله توصیف کن!”

واقعا چه کسی می‌تواند ادعا کند که توانایی توصیف خودش در قالب یک جمله را داراست! چه کسی حاضر است، به قعر احساسات خودش برود و زیر و بم زندگی‌اش را بیرون بکشد تا بداند که بدرد چه می‌خورد، چند مرده حلاج است و در نهایت به دنبال چیست؟!

سه سال پیش و در جشن رویش که به مناسبت ورودمان به دانشکده برگزار شده بود، حرفی زدم که اکنون، بیش از پیش به آن اطمینان دارم (هرچند آدمی هرچقدر دیدش وسیع‌تر می‌شود، با اطمینان کمتری، جملات قاطعانه می‌گوید):

“ببینید در زندگی‌تان به دنبال چه هستید و حقیقتا و با تمام وجود، عمر در راه آن صرف کنید!”

این جمله، مثل هزاران جمله‌ی دیگری که روزهای بسیار به گوشمان خورده است، اکنون خاک گرفته، روی طاقچه زندگی مانده، تا شاید روزی، کسی، از راه برسد و واقعا به آن جامه عمل بپوشاند!

اما این عمل کردن، لازمه‌اش، بنیان‌اش، یک چیز است: “خودت را به تمامی بشناس!”

پی‌نوشت اول: اگر کسی خودش را به تمامی نشناسد یا به عبارتی، با خودش روراست نباشد، غالبا در روابط روزانه‌اش چه در جایگاه یک رابطه‌ی عاطفی و چه در قالب یک رابطه‌ی پایین‌تر نظیر کار، متضرر خواهد شد! و این ضرر، بی‌شک گریبان‌گیر دیگران نیز خواهد بود، مثل شریک زندگی‌اش!

پی‌نوشت دوم: چقدر آدمی موجود عجیبی است

فوتر سایت