پیشنوشت: این متن خطاب به خودم نوشته شده است! صادقانه، بیپرده و رک و راست! بیآنکه کوچکترین منظوری در پشت هیچ یک از کلمات آن وجود داشته باشد.
داشتم به این فکر میکردم که وقتش است که دیگر چیزی بنویسم و چه چیزی دم دستتر از آنچه در این یک هفته گذشته است؟
ابتدا، خواستم در نکوهش آدمها بنویسم! بعد خواستم که قدری مراعات کنم و از دریچهی دیگری به تمام ماجرا نگاه کنم! فلذا، آنچه در پی خواهد آمد، صرفا برداشتی است که به عقیدهی من، در میان تمام این اتفاقات، بیش از هر چیز دیگری ارزش توجه کردن دارد!
سوالم را اینگونه میپرسم: در این وقایع اخیر، چه درسی برای آموختن وجود دارد؟ چه چیزی هست که میتواند زندگی شخصیام را بهتر کند؟
جواب، یک چیز است: دروغ!
آنچه در این یک هفته دیدهام، صرفا یورشی است که ما به دیگران داریم! گاه به دستگاه و گاه به اشخاص! حتی به خودمان هم رحم نمیکنیم و آنچنان یکدیگر را میکوبیم که انگار مقصر اصلی، شخص روبرویمان است!
شاید همینگونه هم باشد! شاید واقعا همین ما هستیم که مسبب اصلی این اتفاقاتیم! چگونه؟ به سادگی تمام!
ما دروغ گفتن را خوب آموختهایم! دستگاه، محصول بیبروبرگشت دروغهایی است که چهار یک سال یکبار به خودمان میگوییم!
وقتی با یک پرس غذای چرب حاضر به هر کاری میشویم، داریم به خودمان دروغ میگوییم! وقتی جای بلند شدن، نشستهایم و در توییتری که غیرقابل ردگیری است، فوحش نثار هم میکنیم، به خودمان دروغ میگوییم!
ما، در مورد ناتوانیمان، پست بودنمان، ناچیز بودن عقاید و ارادههایمان، به خودمان دروغ میگوییم! و دروغ، چیزی است که بنیان را نابود میکند!
دروغ گفتن را از همان بچگی به خورد کودکانمان میدهیم و انتظار داریم که بزرگسالانی راستگو و خوش سیرت داشته باشیم!
به مادرمان، پدرمان، معشوقهمان دروغ میگوییم، و انتظار داریم همه چیز خوب باشد!
اگر امروز اوضاع این است، تنها به خاطر دروغگو بودن ماست! همین ما! همین علیرضایی که مینویسد و تویی که میخوانی!
چه کسی میتواند ادعا کند که راستگوست؟ چه کسی میتواند ادعا کند که چیزهایی را انکار نکرده است و واقعیات را نپوشانده است؟ چه کسی آنقدر انسان است که جز راست نگوید؟
راستش را بخواهید، هیچ کداممان!
دنبال کسی نگردید؛ اگر میخواهیم بد و بیراه بگوییم، خودمان را به باد فحش بگیریم، خودمان را مسخره کنیم، فقط و فقط خودمان و خودمان و خودمان؛ و نه هیچ کس دیگر…
و این یعنی از ماست که به بر ماست…