آرام است! درست مثل دفعهی پیش! آن روز که برای اولین بار دیدمش، پشت دخل مغازهاش ایستاده بود و داشت حساب و کتاب دخل و خرجش را میکرد!
یک مرد تنها! فکر نمیکنم ازدواج کرده باشد یا حتی کسی در زندگیاش باشد! نه حلقهای به دست دارد، نه مدام سرش در موبایلش است و نه حتی، چشمانش برق میزند!
قدی متوسط، صورتی کشیده، موهای پرپشت اما غالبا بهم ریخته با یک موتور گازی سفید رنگ که جابجا کردن جثه کوچک او برایش کار چندان سختی نیست!
تعداد کل کلماتی که برای هم نقل کردهایم، به ده واژه نمیرسد! ساکت است! خوب گوش میدهد و غالبا هیچ نمیگوید! سوالش را میپرسد و بعد میگذارد خوب حرفهایت را بزنی و بعد، نگاهش را از تو میدزدد و پشت دخل غیب میشود!
خیلی تاکید دارد که مغازهاش یک بخاری دارد! هر موقع از سردی هوا برایش بگویی، تو را به داخل دعوت میکند! اهل تخفیف دادن نیست! تا ریال آخر جنسی که از او خریدهای را از تو میستاند! اما حساب و کتابش چندان خوب نیست! موقع کشدین کارت، یک صفر کمتر میزند و مجبور میشوی دوباره حساب کنی!
چند روز پیش فهمیدم اندکی لکنت زبان دارد! شاید برای همین است که کمتر حرف میزند! اما همیشه هست! به طرز عجیبی در همه جا حضور دارد! حتی وقتی پشت به تو و در آن سوی مغازه ایستاده است، حضورش را در جای جای دکانش حس میکنی!
موهای جوگندمیاش کم کم دارد به سفیدی یکدست میگراید! امیدوارم هرچه زودتر عاشق شود…