آخرین باری که راجع به رشتهام چیزی نوشتم، به خیلی وقت پیش باز میگردد!
حالا و بعد تجربه کردن خیلی از اتفاقات گونهگون در این مسیر، حس کردم گفتن چند چیز ساده اما فراموششده بد نباشد!
داستان پزشک شدن هر کسی از یک جایی در زندگیاش آغاز میشود!
برای برخی، پزشک شدن یک آرزوی دیرینه و یادگار دوران خردسالی است، برای برخی اما یک اجبار از جانب دیگران است و برای گروهی، یک تصمیم آگاهانه هرچند دردناک!
به هر تقدیر، میتوان گفت تمام کسانی که به هر صورتی و با هر ایدهای پا به این رشته میگذارند، فارغالتحصیل خواهند شد و ریزش دانشکدهی پزشکی، چیزی نزدیک به صفر است!
پس جای نگرانی نیست! نهایتش این است که وارد پروسهی پیچاندن میشوی و درست عین اطرافیانت به پاس کردن درسها بسنده میکنی!
اما نقش دانشکده در این میان چیست؟
از دید من، هیچ!
و به معنای واقعی کلمه، هیچ!
اما دیدگاه من، به قول دوستانم، فقط به درد خودم میخورد پس بگذار یک دیدگاه منطقیتر را برایت شرح دهم!
پزشکی, علمی است که محصول غرب است! هرچند، شاید ریشهاش را در شرق بیابی اما باید قبول کنی که کتابهایت توسط غربیها نوشته شده است پس عملا برای کسب علم، محتاج اساتید فارسی زبانت نیستی! (این حرف البته در بالین اندکی کمرنگ میشود و تجربهی اساتیدت به منبعی مهم تبدیل خواهد شد!)
بسیاری از کسانی که به اصطلاح باسواد هستند، تقریبا هیچ وابستگی خاصی به حرفها و علم ازلی(!) اساتیدشان ندارد و خود، آموزگار خویشاند! به همین دلیل، مهم نیست که تو در کدام دانشکده مشغول به تحصیل هستی! مهم، تمایل تو به یادگیری و انتخاب منابع صحیح است!
اما دانشکده، تنها در اساتیدش خلاصه نمیشود! برای درک این موضوع میتوانم به این مسئله اشاره کنم که تقریبا نود درصد از اطرافیانت پس از ورود به محیط دانشکده تغییر خواهند کرد و آنقدر با آدمهای جدید روبرو خواهی شد که حتی گاهی یادت میرود که چه ارتباطاتی در گذشته با دوستان دوران دبیرستان یا هممحلهایهایت داشتی!
پس نقش اصلی، اینجا نمایان میشود! در واقع، دانشکده، تعیین کننده نوع آدمهایی است که وارد آن میشوند و تنوع این آدمها، تعیین کنندهی جنس تجربیات آیندهی تو خواهد بود و این تجربیات، تو را خواهند ساخت!
از دیدگاه معتدل من- و نه افراطیِ هیچاندیشِ مطرح شده در بالا- دانشگاه تنها همین کاربرد اساسی را برای تو دارد که قرار است در طول هفت سال و به طور خاص در نیمهی نخست این هفت سال، سرنوشت تو را تا حدی با شکلدهی به نوع مناسبات و خلقیات تو تعین کند!
البته، باید به این نکته توجه داشت که لزوما، همهی افرادی که به یک دانشکدهی پزشکی خاص وارد میشوند از یک قماش نیستند! قطعا با طیف گستردهای از روحیات روبرو خواهی بود و در چند ترم نخست، دائما در حال چشیدن ارتباطات گوناگون خواهی بود تا به اصطلاح، تایپ مورد نظر خود را بیابی و جامعهی کوچک خودت را شکل دهی!
اما این حرفها، غالبا برای سه سال و نیم نخست (بر اساس پروتکل آموزشی دانشکدهی پزشکی شیراز) صادق است ولی در نیمهی دوم کار، حکایت همان حکایت نیمهی مربیان است!
این تفاوت مبهم ازین جهت خواهد بود که تو وارد بالین خواهی شد و تجربیات خودت در بالین، اشتیاقت برای دانستن، پیدا کردن یک استاد باسواد و خوشاخلاق برای درس گرفتن از تجربیاتش در کنار کسب مهارتهای لازم پزشک بودن– به معنای واقعی کلمه و نه به مهنای یک حافظهی ذخیرهسازی اطلاعاتِ دوپا که توانایی بلغور کردن مشتی حفظیات بیارزش در کسری از ثانیه را داراست- اهمیتی دوچندان پیدا خواهد کرد!
البته، من به سبب نداشتن هیچ تجربهی معناداری از کار در مقاطع بالینی تا این لحظه، قادر به ارائهی توضیحی بیش از این نیستم!
برای دانستن بیشتر راجع به این رشته، حتما سری به وبسایت امیرمحمد بزن! اما یادت باشد که همهی این حرفها، نشئت گرفته از تمام تجربیات ما از زمانهای خیلی دور در ده پانزده سال پیش تا امروزی است که برایت مینویسیم!
هیچ کدام، نه وحی منزل است و نه لزوما، درست! این، تنها یک جهانبینی ناقص در کنار سایر دیدگاههاست!
موفق باشید…