در انبوه درختان باران‌خورده.

وقتی دلتنگم
به تو می‌اندیشم؛
 یاد تو مربعی‌ست محو و لرزان
در زمینه‌ی خاکستری روشن
 در این مربع‌ها،
 من با بهم زدن پلک‌هایم،
 گذشته را نقاشی می‌کنم.
 بین من و تو،
 غبار و دیوار است.
 به سحر این مربع‌ها،
 من از دیوار‌ها می‌گذرم.
 در رسیدن به تو، 
تنها راه، گذشتن است.
باید چراغ رنگ به دست بگیرم
 و در خاکستری‌هایم
 به دنبال تو بگردم.
ای کاش، ای کاش
 می‌توانستم یک قطره بیشتر 
با سرخ نقاشی کنم.

خاکستری، خاکستری، خاکستری 
صبح، مِه، باران 
اَبر، نگاه، خاطره 
در من ترانه‌ای نبود، تو خواندی 
در من آینه‌ای نبود، تو دیدی 
ریشه‌ای بودم در خوابِ خاک‌های مُتُبَرک 
بی‌باران، در نگاه‌ تو سبز شدم 
برقی از چشمانت برخواست، نگاهم بارانی شد 
گونه‌هایت خیسِ باران، چشم‌هایت آفتابی 
گرگ‌ها می‌زایند، بره‌ها را دریابیم 
تو، با چشمانت‌ مرا بنواز 
چوبدست چوپانیم سلاحی کارگر خواهد شد 
بعد از جنگ، با چوبدستم
انجیر‌های تازه را برای تو خواهم چید
با تو خواهم ماند، با تو خواهم خواند
و تورا در بُهتِ آفتابی‌ات خواهم بوسید
اگر اَبر‌ها بگذارند…

امشب صدای کبوترانم را نقاشی کردم
در دیوار‌های تو به تو
سایه‌ی تو را شناختم
من آواز خواندم
من با دوتار پیری،
آواز خواندم
 و
خط‌های آبی‌رنگ صدای زنی
که دوستش دارم،
آواز خسته‌ی مرا رنگی کرد
من و تو
آواز خواندیم
تا نفس مهتاب خاکستری شد
در نقاشی ها
صدای تو را دیدم
تمام شب، مهتاب
در مربع خنده‌های تو
کودکیم را نقاشی می‌کرد.
کاش باران ببارد
کاش ببارد
بوی کاهگل،
 آواز پرنده را پر رنگ‌تر می‌کند.

با تیر و کمان کودکی‌ام در کوچه باغ‌های قدیمی
در انبوه درختان باران خورده
سینه گنجشکی را نشانه گرفته بودم
که
عاشق تو شدم
گنجشک بر شانه‌ام نشست
و من شکارچی ماهری شدم.
از آن پس
هرگز به شکار پرنده‌ای نرفتم
هروقت دلتنگم، آواز میخوانم؛
پرنده می‌آید، پرنده می‌نشیند، پرنده را می‌بویم، پرنده را می‌بوسم، پرنده را رها می‌کنم.
و چون شکار دیگری می‌شود
کودکی‌ام را می‌بینم:
در کوچه‌باغ‌های قدیمی،
در کنار دیوار‌های باران خورده،
با بوی کاهگل و آواز پرندهف
به خود می‌پیچد و گریه می‌کند.
های آواز،
چقدر تو را دوست دارم.

پی‌نوشت: هیچ‌کس در هیچ‌کجای دنیا، نمی‌تواند زیباتر از شاعر، شعرش را بفهمد، بخواند و لذت لمس احساس مستتر در آن را به تو بچشاند.

فوتر سایت