برای چشم‌های‌ت (3)

زیبایی، مفهوم می‌یابد و نفس، عمق می‌گیرد، برای صعودی که هیچ نزولی، غروبش را به تماشا نخواهد نشست…

زمین، جوانه می‌زند و درخت، معنا را با تمامیتِ دل‌نشین خود، در سراپرده‌ی آسمان، نقاشی می‌کند…

سبزیِ آب و روشناییِ آتش، درهم‌می‌آمیزد و گلی، زاده می‌شود…

پرنده‌ای چشم به جهان می‌گشاید و عقابی، برای نوشیدنِ جرعه جرعه روحِ آفتاب، اوج می‌گیرد…

نوزادی، فغانِ شادی سر می‌دهد و لبخندِ مادر را، بدرقه‌ی راه هزار کاروانِ شب‌رو می‌کند…

دستی، به سوی یاریِ گوژپشتی خمیده‌روی دراز می‌شود و زندگی، جاری می‌شود…

عشق، زاده می‌شود، عشق می‌بالد و عشق، آسمان را مملو از شادیِ بی‌حد و حصرِ خویش می‌کند…

اینگونه، خداوند «تو» را می‌آفریند تا جمالِ عشق را به رخِ آدمیان بکشد…

فوتر سایت