Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home3/dralir17/public_html/wp-content/themes/writing/header.php on line 69
از نامه‌ها (4) – روزنوشـــته‌ها

از نامه‌ها (4)

نامه‌ی شماره‌ی بیست و چهار: به آن مهدیِ اهلِ کاوار که بودنش، به از نبودنش است!

سلام و دو صد سلام خدمتِ یارِ غارِ روزهایِ گمشده، مَش مهدیِ کاوارزاده

از قضا، داستان از آن جایی شروع شد که من و تو، نمی‌دانم چی توی سرمان خورده بود که تصمیم گرفتیم طرحِ رفاقتی باهم بریزیم. و اصلا راستش را بخواهی، وجه تمایز این رفاقت، همین است. که نمی‌دانیم کی، چطور و چگونه، شروع شده است و انگشتِ حیرت‌گزا، اندر خمِ روزگار، نشسته و هوازی کار می‌کنیم.

حالا از این نمک ریختن‌ها بگذرم، حالت چطور است؟ خیلی وقت است که ستاره‌ی منحوس وجودت از آسمانِ متعفن شیراز رخت بربسته و نه خبری از دکه می‌گیری و نه احوالی از ساختمان الف می‌پرسی!

آخر بی‌وفا، روا است این همه جفا در حقِ مترویِ بیخودِ این شهر؛ که از دیدارِ رویِ پرفروغِ شکم فربه‌ات محرومش می‌کنی!؟ رواست این همه ماندن در اوجِ گرما و شرجیِ خیابان و خاکِ هورها و نیامدن به این شهر گُل و بلبل که گُلش، زبانزد خاص و عام است و بلبلش، بهترینِ نغمه‌پردازان!؟

بگذریم، رفیقِ شفیقِ روزهایِ بی‌خودِ زندگی، اینجا، جای‌ت حسابی خالی است. حالا مهم نیست که من هم دلِ خوشی از آن شهرِ بی‌خود با آن دانشکده‌ی مضحکش ندارم، اما بیا حداقل با سوسیس‌بندری‌های چهار صبح و آن دورهمی‌های بی‌بهانه، دلی از عزا دربیاوریم. بیا و آن توستر دوست‌داشتنی‌ت را برای‌مان رونمایی کن که اندر دل من درون و بیرون همه اوست (توستر)!

خداوکیلی بیا! حالا نیامدی هم به جهنم، لااقل ما را از وجودِ آن غذاسازِ دلنشین محروم نکن. بیا و با خودت بوی بهشت را بیاور ای حوری سرشتِ چشم قشنگ! ای به قربانت تمامِ مورچه‌هایِ عالم! ای فدای شکم‌ت، کلِ باکتری‌های پرورش یافته در آزمایشگاه قارچ‌ها در طبقه‌ی چهارِ برج‌هایِ دوقلوی میدانِ ستاد!

بیا! بیا که از انفاسِ خوش‌ت بویِ سوسیس بندری می‌آید با ادویه کاری و فلفلِ سفارشی به انضمامِ تمامِ آنچه سلفِ محترم می‌تواند به ما ببخشد: آبلیمویِ شیرازی دستپختِ آقای شیری!

بیا ای تو ورزشکار ترین تپل عالم! ای تو برگزارکننده‌ی باکفیت‌ترین کارگاه‌های آن خراب‌شده که اسمش را دانشکده گذاشته‌اند! ای تو نویسنده که شش ماه است دست به قلم نبردی و خودت را با بُمرانی و شجریان و کیارستمی و چیزهای دیگر، خفه کرده‌ای!

بیا که شیراز و آبِ رکنی و این بادِ خوش نسیم، بی‌تو نشانه‌ای است از مرگِ روزگار! بیا که دنیا حوسِ خنده‌هایِ انتحاری‌ت را کرده! بیا و با خودت شادی به این شهر بیاور!

دوستِ همیشگی‌ات، هاشم
9 آبان‌ماه 1399

از نامه‌ها (2)

از نامه‌ها (3)

از نامه‌ها (1)

فوتر سایت