بدیهیات.

همیشه می‌دانستم که آدمی، در بزنگاهِ حیات است که دوستانش را از دشمنانش می‌شناسد. تازه، نه همه‌یِ آن‌ها را و بعد می‌رود تا بزنگاهِ بعدی و دوراهی‌هایِ صعب‌العبوری که به ناچار، پرده از چهره‌یِ حقیقیِ افراد برمی‌دارد و گاه تعفن و گاه زیباییِ چشم‌نوازِ شخصیتِ یک انسان، طنین انداز می‌شود.

از این مقدمه‌یِ نادوست‌داشتنی که بگذریم، وقایع یک هفته‌یِ اخیر بر سر چیدن روتیشنِ جدید و تمامیِ اتفاق‌ها و صحبت‌هایی که تاکنون اتفاق افتاده است، تکلیفِ چندین و چند چیز را بر من مشخص کرد و این در کنارِ تمامِ زشتی‌هایِ این اتفاق، بهترین بخش‌ش بود:

  • دوستی آدم‌ها، اگر حقیقی نباشد، تنها تا مرزِ دوراهی‌هایی است که منفعتِ انسان‌ها را زیر سوال می‌برد. پس همین می‌شود که من عطایِ بودن با دوستانم را به لقایش می‌بخشم و دوان دوان به سویِ منافع شخصی‌ام رهسپار می‌شوم.
  • دشمنیِ آدم‌ها هم، لحظه‌ای و آنی‌ست. یک دم با تو دشمن‌اند چون فلان اتفاق بین‌تان رخداده است و دمی دیگر، رفیقِ شفیقِ روزگارتانند چرا که منفعت‌شان در این دوستی است. این‌ها، چنان پست‌اند که حتی لیاقتِ یدک‌کشیدنِ نامِ دشمن را هم ندارند چرا که دشمنی واقعی، لااقل اینقدرها شریف است که در دشمنی‌اش هم ثابت‌قدم باشد.
  • آدم‌هایِ دو رو، برنده‌یِ واقعیِ دنیایند. آن‌ها که واقعی بودن از سر و رویشان می‌چکد، زندگانی آن‌چنان مجازاتشان می‌کند که لاجرم در نطفه خفه می‌شوند و ترجیح می‌دهند باقیِ روزهایِ عمر را در سرگردانی و ندانم‌کاری‌های‌شان بگذرانند.
  • آدم‌هایِ خائن، در خیانت‌شان در دوستی‌هایِ به ظاهر گرم و دل‌انگیزشان، نه تنها ثابت قدم‌ند که بر تکرارش، مصرند. همین می‌شود که هر از چند سالی، دوستانی را از دست می‌دهند و جایِ خالیِ آن‌ها را با دوستانیِ دیگر- که این‌بار، بیشتر به خودِ پلشت‌شان نزدیک باشد- جایگزین می‌کنند.

همین چهار نکته‌یِ تکراری اما مهم، بار دیگر با تمامی‌ِ جزئیات برای‌م تداعی شد و تمامِ خاطراتِ گذشته را زیر و رو کرد. طوریِ که تمامِ دوستان و دشمنان گذشته یک‌آن از چشمانم گذشتند و هر یک مرا صلتی عطا کردند درخور.

خلاصه آنکه، این ره که ما می‌رویم به ترکستان است، و سرنوشتمان در دستانِ دل‌انگیزِ باد…

فوتر سایت