چیزهایی در مغزم تلو تلو میخورند که نمیدانم چگونه روی کاغذ بیاورمشان. هر از چندگاهی این حس دامنم را سفت میچسّبد و نوشتن را برایم سختتر میکند. از سویی خیال میکنم نوشتن به زبانی که زبانِ آدمیزاد است، تنها راه ارتباط برقرار کردن با کسانیست که میخوانند و از سوی دیگر، سخت از آدمیزاد و زبانش فراریام. اما امشب میخواهم از یک حسِ غریب بگویم؛ حسی که شاید ریشهی بخشی {ادامه...}
دسته: دستهبندی نشده
قریب به یک هفتهای میشود که اینجا را راه انداختهام. هرچند همچنان آن بلاگ قبلی یا بهتر بگویم، همان بلاگ همیشگی با آدرس قدیمی پابرجاست تا مهلتِ تمدید قراردادش به سر رسد و برای همیشه به زبالهدانِ تاریخ بپیوندد، اما هرگز به روز نخواهد شد و تمام محتوایش، بیکم و کاست، از این به بعد با این آدرس منتشر میشود. اما چرا چنین کردم؟ چند وقت دیگر، هفت سال تحصیلِ {ادامه...}