پیشنوشت: ابتدا نوشتهی زیر از ابوطالب صفدری که در صفحهی اینستاگرام او منتشر شده است را بخوانید؛ یا اگر قبلا خواندهاید، دوباره بخوانید: بیایید دو مشاهده ی زیر را در نظر بگیریم: مشاهدهی اول: در دانشگاههای غربی کسی را دکتر یا استاد صدا نمیزنند .خیلی ساده او را به اسم کوچک صدا میزنند. به اسم کوچک صدا زدن شاید خیلی چیز بزرگ و مهمی به نظر نرسد اما به نظرم {ادامه...}
دسته: تونل وحشت
چندمیست؟ نمیدانم. فقط میدانم که که یک آدم زحمتکش دیگر، به جرم دنبال کردن علایقش از دست رفت. زندگیاش به پایان رسید و حالا، همین لحظه و شاید تا سالها بعد، مادری به یادِ جوانِ از دست رفتهاش، زار زار مویه خواهد کرد؛ درست در همان لحظهای که در شلوغیِ اورژانسِ خرابشدهای، با نفهمترین موجود روی زمین سر و کله میزنی که به خدا، این چرکخشککن لعنتیای که میگویی، ربطی {ادامه...}
چندین سالِ پیش، وقتی شیراز را به عنوان محلِ تحصیلم انتخاب میکردم، هیچوقت حتی به مخیلهام هم خطور نمیکرد که یک روز، در اینجا، از خاطراتِ مشترکی بگویم که به تنهایی تجربهکردهام اما به هنگام بیانشان، آنچنان، دیگران با من همدردی کنند توگویی در آن لحظه، با هم، تمام آن اتفاقات را از سر گذراندهایم. این توفیق اجباری که حالا، بخش لاینفکِ ذهن و زندگی من است و بالاجبار، روزهایِ {ادامه...}
پانزده روز گذشته را در یک از بخشهایِ تخصصی گذراندم. در بیمارستانی دور افتاده، با محیطی ابزورد و پرسنلی با خلقیاتِ خاصِ خودشان که داستانهایِ بسیاری در پشتِ پردهیِ سلامهایِ هر روز صبحشان در جریان بود. اما در این بین، نه فضایِ سرد و تاریک بیمارستانی در دلِ کوه و نه نگاههایِ غریبِ پرسنل، هیچکدام به اندازهیِ اتفاقاتی که در اتخاذ روشهایِ درمانی و یا اپروچ به موضوعات مختلف رخ {ادامه...}
پیشنوشت: به قدری ذهنم بهم ریخته است که نمیدانم این حرفها، پاراگرافها و جملاتِ معترضه، تا چه حد باهم تناسب دارند. گاهی خودم از خواندن آنچه نوشتهام به گریه میافتم اما چه کنم که اینها، منم! و چه منِ مضحکی! آزمون پیشکارورزی را هم دادیم! قبول شدم؟ نمیدانم. از همان خردسالی ابدا به نتایج اهمیتی نمیدادم. این را نه بر اساس یک آزمون یا یک مشاهدهیِ منفرد در انبوهی از {ادامه...}
اگر بخواهم سابقهیِ خرابم در شروع و ناتمام گذاشتن کارها را بررسیِ سرسریای هم بکنم، اوضاع به قدری قاراشمیش است که نگو و نپرس. از آن همه برنامهریزی برای ورودیهایِ جدید گرفته تا کارهای خیریهای که قرار بود به سرانجام برسند اما در میانهیِ راه، جوری زمین خوردند که تا ابد حتی شاید از فکر کردن به آنها هم فرار کنم. از آنهمه کانال و چه و چه با هدف {ادامه...}
نگفته پیداست که صحبت از درست و غلط بودن یک چیز، آنقدر نسبی است که هیچکسی نمیتواند ادعا کند، یک چیز، کاملا درست یا کاملا اشتباه است. البته که کاری به استثناهایِ موجود ندارم که آنها هم، اگر عمیق بنگریم، با احتساب پیشفرضهایِ خاصی، لزوما درست یا اشتباه هستند. در هر حال، به نظر میرسد که درست و غلط بودن یک چیز، بیشتر از آنکه یک قانون از پیش نوشته {ادامه...}
نزدیک به 1200 روز از اولین باری که در وبسایت متمم، شروع به یادگیری کردهام میگذرد! هرچند معتقدم که بخش زیادی از آن را به بطالت گذراندهام و انطوری که باید و شاید از متمم بهره نبردهام، اما در این مدتِ طولانی، تجربیاتِ متععدی از خودآموزی کسب کردهام که شاید آوردنشان در اینجا، آن هم برای نسلِ ما که آموزش برایمان همیشه بر یادگیری ارجح بوده است، خالی از لطف {ادامه...}
مقدمه مهم نیست دانشجویِ جدیدالورود باشی یا روزهایِ آخر اینترنیات را پشت سر بگذاری؛ در هر حال، گوشهای از ذهنِ تو، مدام جار میزند: چه سود از آن همه خواندن جنینشناسی، بافت شناسی و چه و چه و چه!؟ این مسئله و اعتقاد، هرچه جلوتر میرویم و ورودیهای تازهتری به دانشکده وارد میشوند که آرمانهای متفاوتی را دنبال میکنند و در عمل طرزِ فکرشان، دیگر آن نگرشِ قدیمی به مطالعه {ادامه...}
گاهی مثل امروز، گوشیِ چندمیلیون دلاریم را برمیدارم، بعد عینِ اینکه در سواحلِ قناری آفتاب گرفته باشم و از فرطِ برنزگی، باد در غبغب انداخته باشم، همان تک و توک کانال باقی مانده در تگرامم را چک میکنم! گاهی میشود مثل امروز که یکی دو اتفاق پشت سر هم، سلسلهای تشکیل میدهند در نکوهش بهاصطلاح زندگیای که برایمان ساختهاند! ناگهان، با نوشتهای از امیرسامان روبرو میشوم در نکوهش سرمایهداری حاکم {ادامه...}