اخیرا، بیشتر گوش میدهم، بیشتر مینوازم و کمتر خودم را از دنیای موسیقیها و قطعاتِ دلنشینِ عالم جدا میکنم.شبها، قطعهای دلنشین برای چند گلِ زیبایام پخش میکنم و پابهپایشان به آن طرف پنجره و ستارههایی که در تاریکی شب، به نجوا با من از چیزها میگویند، خیره میشوم. و در این بین، شنیدنِ سکوت دلانگیزِ حیات، بیش از هرچیزی مرا مجذوب خود کرده است. سکوتی که غم هزاران عاشق، صدها {ادامه...}
دسته: موسیقی
مقدمه چند وقت پیش، دانیال، رادیودیو را به من معرفی کرد. رادیودیو، از آن پادکستهای به قول جواد، سانتیمانتالی است که ادبیات و موسیقی را در هم میآمیزد تا روحی تازه به زمان بخشد. آن معرفی همانا و اعتیاد من به این مجموعه همانا. اما بحث، وجود یا عدم وجود این مجموعه نیست؛ بلکه انتخابی است که رادیودیو را خاص میکند. رادیودیو تلاش میکند موسیقی و ادبیات یک منطقهی خاص {ادامه...}
پینوشت: تو همین بیست و چهار ساعت گذشته، بارها و بارها چیزهایی نوشتهام و بعد همه را پاک کردهام! نمیدانم این وضع تا کی ادامه پیدا میکند اما عادت دارم به این چیزها! حرفهایی که در دقیقهی اول خاصیت انتشار دارند اما هرچه بیشتر روی کاغذ میآیند، بیشتر از قبل از آنها فرار میکنم و کمتر دوست دارم کسی جز خودم به آنها واقف باشد چرا که به شددت جنبهی {ادامه...}
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با منگر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارمکه دیده بر گشودم به کنج تنگنا مننه بستهام به کس دل، نه بسته دل به من کسچو تخته پاره بر موج، رها… رها… رها… منز من هرآن که او دور، چو دل به سینه نزدیکبه من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا مننه چشم دل به سویی، {ادامه...}
پینوشت نخست: خواستم راجع به تمام ساعتها بنویسم اما انگار کلمات، نیامده، در گلویم تبدیل به بغضی میشوند که زندگی را برایم تلخ میکند! پینوشت دوم: چقدر تلخ است که زمان، ذات آدمها را به بیرحمانهترین شکل ممکن برایمان رو میکند! پینوشت سوم: امروز با مادرم صحبت کردم؛ وقتی پرسید چه خبر؟ جواب دادم: یکی از همکلاسیهایم مُرد! به همین سادگی… پینوشت چهارم: چقدر صدای سایه، آرامشبخش است! پینوشت پنجم: {ادامه...}
امان نمیدهی ای سوزِ غم به سازِ دلم بیا که گریهٔ بیاختیار را مانی… – م. الف. سایه {ادامه...}
نمیدانم ناگهان چه شد که درست وسط انجام آن همه کار عقب افتاده، یاد این آهنگ افتادم! پینوشت: اینجا در 539L، عادتی داریم که بیشتر از خیلی از چیزها دوستش دارم! آن هم اینکه موقع شام یا ناهار که شده باشد، غذایمان را همراه با یک موسیقی صرف میکنیم! وحید، خیلی به معین علاقه دارد و از هر نوع آهنگی که زبانش را نفهمد بیزار است! من بیشتر ترجیح میدهم {ادامه...}
گاهی، خیلی اتفاقی با چیزهایی برخورد میکنی که یک دنیا ارزش دارند! مثل یک شعر قدیمی؛ مثل یک صدای گرم؛ مثل یک حس زیبا در عمیقترین روزهای زندگی! چَشیای ناز ِمَسْتُشْ ، وَ یَه غَمْزَه خارُم اُشکُ بَخدا که هِسکَه نادِین، چه وَ روزگارُم اُشکُ گَپیای دِلنِشینُش ، وَ خَشی چُن بَرُن دِن وَ لِطافتِ کَلومُش، هَمَه آیه بارُم اُشکُ مُ اُمیدُم از خدا دِن ، که مُگِی خداش بِبِنِم {ادامه...}