مقدمه: ظلمتنامه، روایت تلخی است از آن چه در کنه دانشکده پزشکی شیراز میگذرد. چیزهایی که اگر گفته نشوند، در گلو میمانند و مرا خفه میکنند. چیزهایی که اگر دست دانشکده به آن برسد، به حبس ابد محکومم خواهد کرد. چیزهایی که اصلِ کثیفِ ماجراست. بسیار متعفنتر و زنندهتر از آنچه کسی از دنیایِ بیرون، حتی بتواند تصورش را بکند. من در اینجا، بیمهابا از حقایقی خواهم گفت که هیچ، {ادامه...}
دسته: ظلمتنامه
من، مثلِ همهیِ شما، عادتهایِ بد، کم ندارم. (البته به خودتان نگیرید. از قدیم گفتهاند که آدمی باید انتقادپذیر باشد و دائما، بیشعوریِ امثالِ مرا به پایِ دوستی و این دست خزعبلات بگذارد تا مبادا خاطرش مشوش گردد.) یکی از این عادتهایِ بد (که به ناگاه مرا به یادِ آن کتابِ خزعبلِ همهخوانِ خرده عادتهایِ اتمی میاندازد) که همیشه گریبانگیر من بوده است، این پروژه تعریف کردن و بعد دویدن {ادامه...}