به نام خدا
پیشنوشت: هرچند سعی کردم چندان به خود داستان فیلم نپردازم تا خرابش نکردهباشم؛ اما لاجرم جاهایی هست که ممکن است مزه دیدن فیلم را از بین ببرد! الباقی، نظرات و برداشتهای شخصی من از فیلم هست و اصلا به دید نقد نباید به آن نگاه کرد!
شاید تنها دلیلی که باعث شد بعد از چند هفته، باز هم پایم به سینما گلستان باز بشود، شهاب حسینی بود! که البته در کمال ناباوری، تنها ده دقیقه بازی کرد و در الباقی قصه، باید بازی خشک و نسبتا بیروح مهران رجبی را تحمل میکردی یا از سرعت بالای فریمها، عذاب میکشیدی!
هرچند چند صحنه از فیلم واقعا تحسین برانگیز بود؛ مثل ابتدای قصه و قتل بیرحمانه دختر خانه؛ یا اصرار کارگردان بر یک تاب در حیاط خانه و پیوند تاببازی بچهها با آوازِ یک موسیقی!
اما در مجموع، آنقدر نقطههای ضعیف به چشمم آمد که از یک جایی به بعد، تقریبا از داستان جداشده بودم! مثل موسیقی متن نسبتا زیبای فیلم که به جز تیتراژ آغازین و چند صحنه محدود، دیگر ردی از به چشم نمیخورد و جایش حسابیِ حسابی خالی بود! یا گریههای تصنعی پدر! دیالوگهای کلیشهای و ترس بازیگر از ضرب و شتم طرف مقابلش درحالی که لازم بود تا فیلم، جزئی از واقعیت شود؛ شاید فقط به این دلیل که یک بار دیگر، فیلم توقیف نشود!
چند جایی هم گافهایی ریز، اسباب خنده بود! از قیژقیژ دری که به ثانیه درست شد تا عروسی که از قضا، دانشجوی پزشکی بود و بدجور از جمجمهای ترسید!
به هر حال، با در نظر گرفتن اینکه قبلا، یک بار این فیلم به دلیل ترویج خشونت، توقیف شده بود و مردم، در کل، چیزهای ممنوعه را بیشتر میپسندند و همچنین، بودن شهاب حسینی به عنوان برندی در صنعت سینما، سالن تقریبا مملو از جمعیتی بود که طبق معمول، چه بخواهند تماشاگر یک درام باشند، چه یک موضوع اجتماعیِ تلخ، پاپکورن به دست، نشسته بودند و جز صدای خرچخرچ ذرتها، دیگر چیزی به گوش نمیرسید!
ماحصل آنکه فیلم به دلم ننشست! شاید اگر قدری بیشتر، موضوع پرداخت میشد، یا از کلیشههای مرسوم فاصله میگرفت و به واقعیت نزدیکتر میگشت، چیز بهتری از آب درمیآمد!