وقتی با آدمهای جوان در پستهای مهم برخورد میکنم، معمولا اولین چیزی که به خاطرم میآید، تجربهی خوب کار کردن با عدهای مدیر جوان است که شور و انرژی جوانی آنها، ضامن اجرای برنامهها و اقدامات مقتضی سیستم بوده است.
او هم یکی از آن مدیرهای جوانی بود که اتفاقا در جایگاهی مهم نشسته بود! طوری که در یک آن، کل سیستم را زیر سوال میبرد و به ریش همه میخندید! جبههگیری شخصی و رفتار جناحی، ذات هر سیستمی است! چرا که نیروی فردی و قدرت منفرد در به پیش بردن راهبردهای مجموعه غالبا بیتاثیر است و صرفا به نوعی لج کردن برای به زمین زدن افراد تصمیمگیر منجر میشود!
به همین دلیل، افرادی که با سن و سال کم در راس امور قرار میگیرند- نظیر همین آقای جوان- معمولا در ابتدای کار، سعی در تشکیل جامعه دوستان خود دارند! آن هم با شگردهای گونه گون از تطمیع گرفته تا رفتارهای دوستانهای که در فرد مقابل ایجاد نوعی حس اعتماد برای باز کردن سفرهی دلش میکند!
اما در کنار تمام این مسائل، چیزی که در او مرا به خود جلب کرد، صراحتی بود که در بیان شرایط حال حاضر داشت! واقع بینی دردناکی که من عاشق آن هستم، مهمترین خصیصهای بود که در نظام شخصیتیی او، باعث تحیر من شد!
شاید برای یک مدیر لازم باشد که تا این حد با خودش صادق باشد، اما اینکه همین صراحت بیان در گفتگو با دیگران نیز نمود داشته باشد، کمتر به چشم میخورد!
تلاش برای حفظ جایگاه با خوب نشان دادن همه چیز، چیزی است که همیشه در رفتار افراد صاحب قدرت به چشم خورده است! اما در این یک مورد، اینگونه نیست! او، با صراحتی که گاهی هوش از سرت میپراند، به راحتی راجع به میزان وخامت اوضاع حرف میزند و بعد شروع میکند به راهکار ارائه دادن!
البته، شاید این صراحت، ناشی از بیربط بودن موضوع صحبتها به حوزهی کاری او نیز باشد! چرا که در جایی، به قول معروف، خوب بحث را پیچاند و همه چیز را به آیندهای امیدوارانه موکول کرد!
به هر تقدیر، تجربهی همنشینی با چنین انسانهای خندهرویی که با خنده، اعتمادت را جلب میکنند و در انتها، گاهی حتی حرف خودشان را به کرسی مینشانند، تجربهی ارزشمندی محسوب میشود!