دوست داری در آینده چه کاره بشوی؟
توی خواب همش برای هِلِیلِه که یک گوشهای آرام و دنج بود با صدای بلند گریه میکنم. دلم برای حرف زدن با غلام که به خاطر هلیله همش توی آمادهباش است تنگ شده، آقای نجفپور مهربان.
توی دنیا چه شغلی است که خوابهای خراب آدم را خوب کند؟ برادم موالو میگوید: داداشی آرمیچر بزرگی هست که کرهی توپ جهان را میچرخاند. موالو بچهی خنگی هست اما عقلش در رابطه با آرمیچر خوب کار میکند. یک روز شربت سینهدردش را ریخت روی کره جغرافیا. با کره رفت سر شیر آب. با یک توپ سفید برگشت. گفت داداشی اگر آرمیچر زمین تند بچرخد، قیافهاش مثل این میشود.کره را با اسکاچ شسته بود. توی چشمهام سیر کرد و گفت: داداشی، بیو بریم تو کار آرمیچرش. همو روز روپوش دکتری، کیف مهندسی و لباس خلبانی را از توی خیالاتم پاک کردم. از بین همهی شغلهای توی دنیا، تو فکر یک دکه کوچک سر نبش پیادهروی جلوی سازمان ملل هستم. اسم هم برایش انتخاب کردهام: دکهی پرزیدنت. اسم خوراکیهام و قیمت ارزونشون را میچسبانم زیر برفپاککن ماشین رئیسجمهورها. کی از ارزانی بدش میآید؟ بعد رئیسجمهورها که مشتریام شدند، شغل آیندهام شروع میشود.
آقا، من فکر میکنم رئیسجمهور یکی میخواهد که اسم رفیقهای کلاس چهارم و پنجش را یادش بیاورد. رئیس جمهور اگر وقتی رنگینکاش را کله کله میخورد، به حرفهای من گوش کند، رئیسجمهور اگر پایش را مثل ما پتی کند و ظهر داغ قلبالاسد برود از کارحانهی وزیری یخ بیاورد، رئیسجمهور اگر وقتی شاهین از لیگ سقوط میکند، کنار ما بنشیند و سه روز و سه شو خوراکش بشود اشک، رئیسجمهور اگر با مو زیر تابوت شهیدهایی که هنوز از یک جنگ مال سی سال پیش جسدشان را پیدا میکنند و میآورند بیابد، شبونه باک بنزین همهی هواپیماهای جنگی را سوراخ میکند.
رئیسجمهور اگر هفت شب و روز کمک ما کاهگل بکشد بالاکه زمستونی سقف چکه نکند روی قالی و زندگیمون، دیگر نمیآید سقف خانهها را سوراخهای درشت درشت بکند. رئیسجمهور اگر تا ته حرفهای من را بشنود، رنگینکش که تمام شد، برنمیگردد توی سازمان ملل؛ محال ممکن است. میگوید: رنجرو فندک داری؟ بعد سیگاری روشن میکند و پشت به همه چیز آرام آرام قدم میزند و دور میشود و من روی پیادهروی جلوی سازمان ملل به خواب آرومی میروم که هیچوقت نرفتهام.
رنجرو – تنهای تنهای تنها