پیشنوشت: چند خط زیر، مثل همیشه، محصول بیدارخوابیهای پایانناپذیری است که به طرز وحشتناکی ریتم زندگیام را بهم ریختهاست! ایدهی اولیه، اما، بعد از خواندن چند خطی از چند نفر از همکلاسیها، شکل گرفت!
بسیار پیشآمده است که در جمعی، یا حتی در مکالمات دو نفرهی خود، با افرادی برخورد کردهایم که دائما از خود و دستاورهای خود و حتی بعضا، خانوادهشان به طرز عجیبی تعریف میکنند! حتی گاهی، خودمان، در همین جایگاه قرار گرفتهایم و جوری از مسائل پیرامونی سخن راندهایم که انگار، ما، جدابافتهترین تافتهی جهانیم!
اما پاسخ ما به چنین موقعیتی چیست؟ یا شاید بهتر باشد اینطور بگوییم که قضاوت ما در چنین موقعیتی، چه جهتگیری خاصی به خود میگیرد؟
آنچه من تا کنون دیده و شنیدهام، و گاهی خود، آن چنان رفتار کردهام، تصور خودبزرگبینی یا غرور در شخص مقابل است! به عبارت خودمانیتر، انگار طرف خودش را برایمان حسابی گرفته است؛ آن هم غالبا در شرایطی که معتقدیم، همچین آش دهن سوزی هم نیست!
اما نکته اینجاست: چرا قضاوت ما، غالبا اینگونه است؟
چرا ما فرض را بر این نمیگذاریم که شخص مقابل، ممکن است کمبودی داشته باشد: چیزی در شخصیتش، میزان محبت و توجه که از اطرافیانش دریافت میکند، یا نیاز به دیده شدن!
و بعد، سعی کنیم آنچه را میخواهد به او بدهیم! اندکی توجه، قدری محبت و ذرهای جایگاه!
این طرز رفتار و قضاوت، به راستی چه چیزی از ما میکاهد؟
البته، ممکن است کسی در دفاع از رفتار پرخاشگرانه خود اینگونه استنباط کند که کنار آمدن با چنین شخصی، به معنای زیر سوال بردن شخصیت خودمان است و یا به قول معروف، طرف پر رو میشود، یا مگر من خودم کم کسی هستم که بخواهم برای دیگری اینچنین احترامی قائل شوم!
جواب من به تمام این استدلالها، صرفا اشاره به این مهم است: مگر شخصیت و چیستی ما را، دیگران تعریف میکنند که بخواهیم، با قدری محبت کردن، توجه کردن و بالابردن شخصی در جهت ارضا نیاز شخصیتیاش، خودمان را کوچک کرده باشیم؟
به هر تقدیر، صرف نظر از جمعی که به صورت ناخودآگاه و به دلیل رنج بردن از یک عدم بهرهمندی از یک منبع توجه بزرگ نظیر دوستان یا خانواده، به شدت سعی در بزرگ جلوه دادن شخصیت و جایگاه خود به طرزی بیمارگونه دارند، در باقی موارد، خرج کردن بخشی از توجهمان برای دیگرانی که چون ما انساناند و بیشک، درگیر هزار و یک مشکل جورواجور، چیزی از ما نخواهد کاست!
شاید درک معنای زندگی و زیستن در لحظه، علاه بر به آغوش کشیدن یکدیگر، مهربان بودن با دوستان و نزدیکان و توجه به خانوادهمان، قدری هم شامل نثار کردن بخشی از محبت بیپایان وجودمان برای به آرامش رساندن دیگرانی باشد که در چشم ما، جز مشتی متکبر فخرفروش نیستند اما به راستی، انساناند و قدری محبت و توجه، چاره دردشان است!
پینوشت: احتمالا این حرفها، تنها روی کاغذ، زیباست و در عمل، التزام به حداقلی از آن هم ارادهای عجیب میخواهد اما ای کاش، دفعهی بعد وقتی با کسی مواجه میشویم که مدام از خودش تعریف میکند، قدری به ذهنیت منفیای که از آن انسان میسازیم، بیشتر دقت کنیم! شاید آنقدرها هم بد نباشد!