Warning: Trying to access array offset on value of type bool in /home3/dralir17/public_html/wp-content/themes/writing/header.php on line 69
برای چشم‌های‌ت. (7) – روزنوشـــته‌ها

برای چشم‌های‌ت. (7)

همه می پرسند:
چیست در زمزمه مبهم آب،
چیست در همهمه دلکش برگ،
چیست در بازی آن ابر سپید،
روی این آبی آرام بلند،
که ترا می برد
اینگونه به ژرفای خیال؟

چیست در خلوت خاموش کبوترها،
چیست در کوشش بی حاصل موج،
چیست در خنده‌یِ جام،
که تو چندین ساعت،
مات و مبهوت به آن می نگری؛
نه به ابر،
نه به آب،
نه به برگ،
نه به این آبی آرام بلند،
نه به این خلوت خاموش کبوترها،
نه به این آتش سوزنده که
لغزیده به جام،
من به این جمله نمی اندیشم!

من مناجات درختان را هنگام سحر،
رقص عطر گل یخ را با باد،
نفس پاک شقایق را در سینه کوه،
صحبت چلچله ها را با صبح،
بغض پاینده هستی را در گندم زار،
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل،
همه را میشنوم؛
می بینم؛

من به این جمله نمی اندیشم!
به تو می اندیشم!
ای سراپا همه خوبی!
تک و تنها به تو می اندیشم!
همه وقت،
همه جا،
من به هر حال که باشم، به تو می اندیشم!
تو بدان این را، تنها تو بدان.
تو بیا!
تو بمان با منِ تنها، تو بمان!
جای مهتاب به تاریکی شب‌ها، تو بتاب!
من فدای تو به جای همه گل‌ها،
تو بخند!
اینک این من که به پای تو درافتاده‌ام باز،
ریسمانی کن از آن موی دراز،
تو بگیر؛ تو ببند؛ تو بخواه!
پاسخ چلچله‌ها را، تو بگو!
قصه ابر هوا را، تو بخوان!
تو بمان با منِ تنها، تو بمان!
در دل ساغر هستی، تو بجوش!
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است؛
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!

  • زنده‌یاد، فریدون مشیریِ عزیز.

به شوقِ تو!

برای چشم‌های‌ت (6)

بوسه.

فوتر سایت