نگفته پیداست که صحبت از درست و غلط بودن یک چیز، آنقدر نسبی است که هیچکسی نمیتواند ادعا کند، یک چیز، کاملا درست یا کاملا اشتباه است. البته که کاری به استثناهایِ موجود ندارم که آنها هم، اگر عمیق بنگریم، با احتساب پیشفرضهایِ خاصی، لزوما درست یا اشتباه هستند.
در هر حال، به نظر میرسد که درست و غلط بودن یک چیز، بیشتر از آنکه یک قانون از پیش نوشته باشد، تحت تاثیر شرایط و در محیطهایِ مختلف، حالات متناقضی به خود میگیرد.
اما جرقهیِ این حرفها، امروز و در سیتینگِ دانشکده زده شد. جایی که از ترم اولی که پا در این دانشکده گذاشتم، تا همین یکی دوسال پیش، درست دو سه روز مانده به آن بلایِ جبرانناپذیری که سر خودمان آوردیم و همه چیز تعطیل شد، تنها ملجا تمامِ روزهایِ من بود.
حالا، من در حالی اینجا نشستهام و به ساعتِ سفیدِ دیوارِ همیشه سفیدِ سیتینگ چشم دوختهام که تمامِ هوش و حواسم معطوف به شهریور پیشِ رو و آزمون پیشکارورزی است و یک میز آنطرفتر، یکی از همقطاران، خودش را برایِ آزمون علومپایه آماده میکند.
اگر برگردم به روزگاری که جایِ آن میز بغلی بودم، یعنی دو سال و نیمِ پیش، خیال نمیکنم، تصمیمِ متفاوتی بگیرم اما جور دیگری تصمیماتم را عملی خواهم کرد.
تصمیمِ من، برخلافِ آنچه تمامِ همقطارانم در آن روز میکردند، نه پناه بردن به مشتی کتابِ بیمحتوا به اسمِ سیبِسبز و سیبِسرخ (که همان قلمچی و گاجِ کنکوری هستند منتها در لباسی دیگر) که رفتن به سراغ کتابهایی بود که منابعِ اصلیِمان به شمار میرفتند.
این تصمیم، در کنارِ ریسکی که داشت، سبب شد که آنچه از دوران علومپایه آموخته بودم، نه تنها پس از مدتی به زبالهدانِ ذهن راه نیابد که پایدارتر از همیشه، در کنه حافظهیِ داغانم جا خوش کند.
این تصمیم، اگرچه در ظاهر اشتباهِ محض بود چرا که در آن روزها، رتبه آوردن در آزمون کذایی برایِ من هم سودِ زیادی داشت و هم چیزی بود که از اولین روزِ دانشکده به آن فکر میکردم، اما لااقل فکر و ذکرم را از کاری که به خاطرش وارد دانشکده شده بودم- یعنی یک طبیبِ درست و درمان شدن نه یک هارد اکسترنال با قابلیت ذخیره سازیِ همهچیز- راحت کرده بود.
اینروزها، هنوز هم همانم. یعنی خواندن تکستها را به هرچیز دیگری ترجیح میدهم. یکجورایی، کهیر میزنم وقتی مجبورم به خاطر سهلانگاریهایم، وقتم را صرف خواندنِ مشتی کتاب کنم که هیچ اعتقادی بهشان ندارم- آن هم صرفا به این دلیل که کوتاهترند و لقمهای جویده به حساب میآیند.
البته منکر مفید بودنشان نیستم. شاید آینهیِ تمامنمایش هم یکی از اساتید جوانِ دانشکده باشد که در جایی گفته بود، از علومپایه تا آزمون بورد تخصصی را با تست و کتابهای کمکآموزشی بالا آمدم.
قطعا مفید هستند و مقصود از این حرفها، نازیدن به خود یا نکوهش دیگری نیست. صرفا میخواهم بگویم، سیستمِ احمقپرورِ دانشکده، بلایی سرِ ما آورده است که به جای رفتن به سراغِ کتابهایی با بیانِ شیوا و کمترین حد اشتباه، وقتمان را برای چیزهایی تلف میکنیم سرشار از اشتباهات فاحش با بهرهای پایین تا مبادا پشتِ سدِ علومپایه و پیشکارورزی بمانیم.
همین میشود که یک تصمیم درست، در شرایطی غریب، آنقدر اشتباه خواهد بود که به هر سفتی هم که باشیم، باز به آن تن میدهیم و منکر همه چیز میشویم؛ هرکداممان، به اندازهای!
مخلص کلام اینکه، اگر هنوز فرصت برای تغییر رویه دارید، لااقل مسیرِ تکستخواندن یا دستِکم، ترجمهنخواندن را امتحان کنید. هریسون، هماناندازه مفید است که آپتودیت؛ تنها بستگی به حال و هوایِ شما دارد.
یادگیری از منابعی اینشکلی، اگرچه به مراتب سختتر و زمانبرتر است اما لذتی دارد که با هیچ چیز قابل قیاس نیست.
در آخر، به خاطر داشته باشید که فارغالتحصیل شدن، رزیدنتی خواندن، مهاجرت و هزارکارِ دیگر را، هر طور که مسیر پزشکیتان را گذرانده باشید، پشتسر خواهید گذاشت و این مسئله موفق شدن در همهچیز، خیلی خیلی کمتر از آن چیزی که فکرش را میکنید، اهمیت دارد.