قریب به یک هفتهای میشود که اینجا را راه انداختهام. هرچند همچنان آن بلاگ قبلی یا بهتر بگویم، همان بلاگ همیشگی با آدرس قدیمی پابرجاست تا مهلتِ تمدید قراردادش به سر رسد و برای همیشه به زبالهدانِ تاریخ بپیوندد، اما هرگز به روز نخواهد شد و تمام محتوایش، بیکم و کاست، از این به بعد با این آدرس منتشر میشود.
اما چرا چنین کردم؟
چند وقت دیگر، هفت سال تحصیلِ من در این رشته که بخشی از وجودم است یا بهتر بگویم، تمام زندگیام در آن خلاصه میشود- و اگر تویِ هفتپشت غریبه ساعتی را با من بگذرانی و در آخر ادعا کنی که این آدم جز پزشکی، تقریبا حرف متقنِ دیگری برایِ زدن ندارد، همچین گزاف هم نگفته باشی- به پایان میرسد و رسما، دیگر پزشک خطاب میشوم- البته اگر لایقش باشم.
هرچند همیشه از عناوین دور بودهام اما خیال ندارم اینجا پیراهن فروتنی را بدرم و بگویم بدم میآید کسی مرا پزشک خطاب کند. دور بودنم دلیل دارد اما دلیلش، دوستی یا عاطفه یا فروتنیِ وحشتناک نبوده! همیشه از پزشک بودن فرار کردهام چرا که این عنوان، لایقِ وجود هرکسی نیست. چرا که رسیدن به آن، سالها رنج و زحمت میبرد و یک دانشجویِ تازه به دوران رسیده که هنوز دروس ترمِ یکاش را هم پشت سر نگذاشته است، بیش از یک هفت پشت غریبه با این رشته که اصلا در رشتهای دیگر مشغول است، برای یدک کشیدن این عنوان، نامناسب است.
چرا که پزشک بودن، تنها در آن روپوشِ عالمگیر و یک استتسکوپِ چند میلیونی با یک سیسِ همچون عقاب که برخی از اعزا آن را دائم چون نقابی بر چهره دارند، خلاصه نمیشود.
مثال درست و حسابی برای طبیب بودن هم کم نداریم پس نمیخواهم بگویم پزشکِ واقعی چیست و کیست! تنها حرفم این است که این ترندِ موجود در ولایتِ ما، به هیچ عنوان، رنگ و بویی از یک طبیب واقعی ندارد و من هم از این قضیه مستثنا نبوده و نیستم.
حالا اما، جرئت کردهام و این عنوان را پس از شش سال، با هزاربار احتیاط برگزیدهام تا پایهای باشد برایِ روزهایی که نیامدهاند. چرا که وجود من، در انتها در بودِ این رشته و هنر خلاصه میشود و اگر هزار سالِ دیگر هم بگذرد، جز این، راهی برنخواهم گزید و جز این مسیر، هیچ نخواهم پیمود.
اکنون، صرفا یک حرف است بدون هیچ ادعایی بر صحتش اما اگر عمرِ کوتاهم مجال بدهد، روزی روزگاری، آنچنان حرفِ گزافی هم نخواهد بود. با وجودِ تمامِ بد و بیراههایی که از هماکنون- در این جامعهیِ همهچیزستیز- با اشتیاق، به جان خریدهام.