برایِ چشم‌هایت. (14)

مدام، ساعت را ورانداز می‌کنم تا شاید انتظار به پایان رسد. انتظاری که رنجِ تن است اما چون برایِ توست و در انتهایش، بوسیدنِ دستانِ تو،شیرین است. رنجی که شیرین است و این بهترین رنجِ دنیاست. بهترین شیرینیِ دنیاست.

اصلا مگر آدمی جز این، چیست. مکنت و ثروت، درست در همان دم که حیاتی‌ترین دارایی جهان‌اند، به قدری در منجلابِ پوچی غور کرده‌اند که جز تو و بودنِ تو و لمسِ طراوتِ دستانِ مهربانِ تو، هیچ چیز نمی‌تواند یقه مرا بچسبد و مرا از این کثافتی که هر روز، زندگی و آدم‌هایِ بی‌خوداش به خوردم می‌دهند، بیرون بکشد.

این یعنی، این بودنِ توست که به تنهایی، مرا نجات می‌دهد. و همه‌یِ این‌ها، یعنی، نجات‌دهنده‌ای در آینه مرا به انتظار ننشسته‌است؛ چرا که تو خود، آن منجیِ تنهایی‌هایِ این قلبِ مالامال از عشق و رنجی.

بی‌مهابا دوستت می‌دارم و این را هزاران بار، در گوشِ زمین، نجوا می‌کنم.

فوتر سایت