عالمِ بی‌علم – شرحی بر آنچه در تخصص‌هایِ شیراز در جریان است.

پانزده روز گذشته را در یک از بخش‌هایِ تخصصی گذراندم. در بیمارستانی دور افتاده، با محیطی ابزورد و پرسنلی با خلقیاتِ خاصِ خودشان که داستان‌هایِ بسیاری در پشتِ پرده‌یِ سلام‌هایِ هر روز صبح‌شان در جریان بود.

اما در این بین، نه فضایِ سرد و تاریک بیمارستانی در دلِ کوه و نه نگاه‌هایِ غریبِ پرسنل، هیچ‌کدام به اندازه‌یِ اتفاقاتی که در اتخاذ روش‌هایِ درمانی و یا اپروچ به موضوعات مختلف رخ دادند، هوش از سرم نپراندند.

قبل از این که وارد بحثِ اصلی شوم، لازم است کمی مقدمه‌گویی کنم.

بر کسی پوشیده نیست که دوره‌یِ عمومی پزشکی (که در ایران غالبا بین شش تا هفت سال طول می‌کشد)، جمعِ ناموزنی است از حضور در بخش‌هایِ عمومی و تخصصی و بعضا فوق‌تخصصی گوناگون با هدف آشنایی دانشجویان با اعم موضوعاتِ پزشکی؛ تا فرد در آینده، لااقل در برکارگیری ظنِ بالینی و ارجاعِ درست بیماران، شاخص باشد.

واضحا، با توجه به نقش پزشکِ عمومی در لاین درمانی به عنوان نخستین مواجهه‌گر با بیمار، این مسئله بسیار امر نکویی است اما از سویی دیگر، فوق‌تخصصی بودن که مساوی‌ست با پیچیدگی‌هایِ خاص و در نتیجه، کاستن از علاقه‌یِ دانشجو به چنین مطالبی، خود وجه منفی این سیستم آموزشی است؛ لبته اگر خیالِ محال کنیم که این تنها ضعفِ این سیستم فشل است.

مشکل دیگر، توزیع ناموزون حضور دانشجویان در بخش‌های عمومی نظیر طبِ اورژانس و قلب در قیاس با بخش‌هایِ فوق تخصصی‌تری نظیر هماتولوژی و روماتولوژی است که خود بر میزانِ بهره‌یِ هر فرد موثر است.

با در نظر گرفتن این نکات، حالا می‌توانم گوشه‌ای از آن چیزی که در این پانزده روز، مایه شگفتی بود را در بازگو کنم.

داستان از آن‌جایی شروع می‌شود که من، به تبعِ شانسِ بد و بختِ کج‌م، غالب کشیک‌هایم مصادف می‌شود با وخیم شدن اوضاع یکی از بیماران به نحوی که صدای تمام پرسنل بلند می‌شود و همگی خواستار کناره‌گیری من از این رشته می‌شوند.

کشیک‌هایِ این دو هفته هم، ازین قضیه مستثنا نبودند. اما این‌بار، داستان قدری فرق داشت. سابقا و در ماجراهایِ قبلی، همواره، حضور یک رزیدنت این‌کاره یا استادی که سوپاپ اطمینانِ تصمیمات‌م باشند، مایه دلگرمی بود اما در این دو هفته، کسی نبود که گوشه‌یِ کار را بگیرد. همه از پاسخ دادن شانه خالی می‌کردند و بهانه‌شان هم این بود که این چیزها به رشته‌یِ ما ارتباطی ندارد.

در واقع، مسئله‌یِ اصلی، همین شانه‌خالی کردن از پذیرش بخشی از مشکلات پزشکیِ بیمار است که در عمل به رشته‌یِ تخصصی فرد ارتباطی ندارد اما لزوما آنقدر‌ها هم علمِ خاصی نمی‌خواهد که کسی بگوید به من ارتباطی ندارد یا من از آن سر در نمی‌آورم؛ یعنی دقیقا همان چیزی که در این مدت بارها و بارها شنیدم.

عینِ همین مسئله مطروح در این دوهفته را، در بخش‌هایِ دیگر هم تجربه‌کرده‌ام. به طرز ملموسی، هرچقدر به سمت رشته‌هایِ ماینورتر هم می‌آییم، این قضیه نمایان‌تر می‌شود به صورتی که گاهی بیمار برای یک قند خون افزایش‌یافته‌یِ ساده که با کوچک‌ترین توجهی به راحتی کنترل می‌شود، روزها معطل یک مشاوره‌‌یِ تخصصیِ داخلی می‌ماند، عمل‌ش به تعویق می‌افتد و در نهایت، هیچکسی هم مسئولیت این مسئله را نمی‌پذیرد.

انگار یک جایی در در همان اوایل و از بد روزگار به صورت سینه به سینه، افراد یاد می‌گیرند ادامه‌تحصیل در تخصص‌هایِ گوناگون، باید به چشم پوشیدن بر سایر مسائل و فراموش کردن بدیهیات این رشته بیانجامد و اگر غیر از این باشد، توگویی خطایی مرتکب شده‌ای که مجازاتش، سخت‌ترین تنبیه‌هاست.

القصه، آنچه اکنون در جریان است، علارغم تمام تلاشی که لااقل گروهی از اساتید برای بی‌سواد بار نیامدن ما می‌کنند- که خودش داستانی طولانی دارد- در نهایت بر چشم‌پوشیدن بر بدیهی‌ترین موضوعات پزشکی و محدود کردن خود به یک تخصص خاص می‌انجامد؛ اگر پیش از آن اسیر فیلرِ لب و بوتاکسِ چانه نشده باشیم.

و در چنین اتمسفری، فاتحه‌یِ پزشک و پزشکی، خوانده است.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت