شرح ما وقع (1)

چند وقتی هست که دوست دارم چیزهایی بنویسم. مثلا نقدی در باب یک فیلم مزخرف، یا یک شاهکار ادبی؛ یا نمی‌دانم، یک غر زدن طولانی با چاشنی طنز. حس می‌کنم دیگر آن شور و شوقی که به نوشتن بود، نیست. نه اینکه نباشد، بارها در نطفه خفه می‌شود. چیزهایی که سوهان روح‌ند، با یک توییت ساده خاتمه می‌یابند و خشم منتج از دیدار این هزاران روباه صفت به خودخوری غمینی مبدل می‌گردد. هرکسی البته نظری دارد. یکی گیر سیاست است و خیال می‌کند که باید کاری برای خودش و خانواده‌ش بکند. مثل سیزیف سنگی را بغلتاند تا شاید یوغ دردناک فقر از گردن نازک‌شان باز شود. دیگری در گیر و دار پیشرفت است؛ از جنس دانش‌ش. دو صد البته که آن چه می‌خواند مشتی اراجیف است بر پاره کاغذی غصبی. آن دیگری، چنان از آینده می‌ترسد که کم مانده خودش را خیس کند. چپ و راست از نداشته‌هایش می‌نالد و داشته‌هایش را نادیده می‌گیرد. آن دیگری، اصلا در فضایی دیگر سیر می‌کند؛ تو گویی او رئال مادرید است و ما مشتی تیم در پیت دیگر. خلاصه اینکه در این دور و اطراف، هرکسی به چیزی مشغول است. نه کسی غصه‌ی آفریقا را می‌خورد و نه کسی دغدغه‌ی کودکان آواره را. ته بحث‌های سیاسی‌مان به چهارتا ناسزا به اول تا آخرشان ختم می‌شود و اگر دستمان برسد جوری جیب ملت را خالی می‌کنیم که در تاریخ بنویسند. مرگ از همیشه به ما نزدیک‌تر است اما خیال می‌کنم چشمانمان را به عمد به روی‌ش بسته‌ایم و هیچ‌کس حتی در نامحتمل‌ترین خواب‌هایش هم رد پایی از او نمی‌بیند. مشغله‌مان شده همین ریلز‌های بی‌خود و بی‌جهتی که رگباری برای هم می‌فرستیم و چنان لودگی‌ای پیشه می‌کنیم که چارلی چاپلین جلوی‌مان لنگ می‌اندازد. دلمان که از دنیا می‌گرد نخی روشن می‌کنیم و مابین عذاب وجدان و لذتِ سبک‌سری در تلاطمیم. همین می‌شود که دائما ناراضی‌ایم. البته که زندگی چیزی هم برای عرضه ندارد. یک بازی بچگانه که هر توله سگی پاچه‌ت را می‌گرد تا بالاخره اجلت برسد. خسته‌ایم و این را کتمان می‌کنیم که اگر چنین نبود، می‌بایست روزها از حلوایمان می‌گذشت. تا ببینیم چی می‌شود.

شرح ما وقع (3)

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت