شرح ما وقع (2)

تجربه‌ی غریبی است؛ آرام گرفتن در یک چهاردیواری بزرگ که هر لحظه می‌توانی با سرفه‌ای، آرامش‌ش را بخراشی. شاید در هیچ‌کجای این کره‌ی خاکی، آن هم در میان مردمانی که هر روز، بیشتر از آنکه گوش دهند، شیفته‌ی فریاد و جار و جنجال‌ند.

همه‌ی این‌ها زمانی که به هر دلیلی چیزی تو را می‌آزارد، شفاف‌تر می‌شود. یک عطسه، یک صدای ناخراش که از قعر گلو برمی‌آید یا حتی، یک موبایل سایلنت‌نشده که تمام حواس‌ها را به خود برمی‌گرداند.

در اینجا، ریزترین حرکات آدمیزاد هم با چنان ظرافت و سکوتی به منصه‌ی ظهور می‌رسد توگویی تئاتری‌ست مسکوت یا جرعه‌ای‌ست از تماشای نمایش‌های حیرت‌انگیز چاپلین.

حتی چاپلین هم با آن همه هنر، در جایی مجبور بود چیزی را بنویسد تا بدانیم اما در این نمایشخانه‌، نیازی به همان دو کلمه هم نیست؛ گوشه چشمی به هم‌قطارت، دنیایی از معانی را منتقل می‌کند.

شاید به خاطر همین قابلیت‌های اعجاب‌انگیزش در عصر تکنولوژی است که چنین شیفته‌ی هر کتابخانه‌ای می‌شوم. حاضرم ساعت‌ها در جای جای آن بنشینم؛ حتی اگر متاعی نباشد تا آن را به ذهن مریضم بخورانم.

شاید به خاطر همین چیزهایش باشد که ترجیح می‌دهم هر روز، سری به اینجا بزنم حتی اگر هیچ کاری نباشد. اینجا روحی دارد که هر بار مرا می‌بلعد و وجودم را جانی دوباره می‌بخشد.

فقط ای کاش، دیگران هم همین نگاه را داشتند؛ آن‌وقت همه چیز فرق داشت! ای کاش همه برای سکوت، احترام قائل بودند یا لااقل برای دیگران.

فوتر سایت