خوانده نشدن، همان مردن است.

خوانده نشدن، همان مردن است؛ منتها قدری رمانتیک‌تر!

این را سر درد یکی از آن قهوه‌خانه‌های قدیمی نوشته بودند. البته که هیچ ربطی نه به قهوه دارد و نه به قلیان اما انگار که درست نوشته‌اند. نویسنده‌ی زنده، نه آن است که صرفا نفس می‌کشد؛ که چه بسیارند مرده‌نویسندگانی که می‌نویسند و در میان‌مان می‌زیند. بالعکس، زنده بودن به خوانده‌شدن است. برای همین است که هنوز حافظ و سعدی زنده‌اند، مولوی زنده‌ست و حتی بایزید انگار که هر روز می‌نویسد.

اما در این میانه، برای نوشتن، برای خوب نوشتن، اول باید خوب خواند. آنقدر خواند که در برهمکنشی از هر آنچه خوانده‌ای، شترگاوپلنگی زاده شود در عصر کنونی. نه صرفا سمبل کاری. که اگر خوب نخوانی، اگر کم بخوانی، اگر کم بدانی و با آنچه می‌دانی، فخر بفروشی، سرنوشتت نابودی است. تو هم می‌شوی یکی از هزاران که به امید تا ابد زیستن، قلم را در دست گرفت اما به آنی در میانه‌ی خامی، مرد.

خیال می‌کنم یکی از معدود چیزهایی که به آن غبطه می‌خورم، همین روحیه‌ی زیاد خواندن است. ابدا آنکه می‌نویسد برای‌م جایگاهی ندارد. یعنی مثلا اینطور نیست که بنشینم و بگویم وای ببین طرف چقدر خوب می‌نویسد. یا چه حرف‌های جالبی می‌زند کاش من هم مثل او بودم. اما وقتی یکی را می‌بینم که خوب می‌خواند، زیاد می‌خواند و از این خواندن در جهت آگاهی خویش- و نه در چشم این و آن کردن یا پیدا کردن جفتی بهتر و یا پیشی گرفتن در رقابت سخت زاد و ولد- استفاده می‌کند، چنان به او و معلوماتش رشک می‌برم که بیا و ببین؛ انگار به آدمی دیگر مبدل گشته‌ام که دیگر حتی خودم هم خودم را نمی‌شناسم.

حال چاره‌ چیست؟ چه کنم که زیاد بخوانم؟ نمی‌دانم. شاید فراغت از مشکلات زندگی- که ابدا غیرممکن است- و یا جایگزین کردن همین لذت‌های پر‌دوپامین لحظه‌ای با جرعه‌ای کتاب راهش باشد. این باشگاه‌های کتاب‌خوانی به تقلید  از باشگاه مشت‌زنی هم خیال نمی‌کنم از آن دسته از کارهایی باشد که راه به جایی برد. آخر سر در یکی از همان جهت‌هایی که مثال زدم منحرف می‌شود و یا محتوای کتاب‌هایشان می‌شود مردان مریخی زنان ونوسی یا یک چیزی در همین مایه‌ها. چه بسیارند باشگاه‌هایی که تهش به یک شام دوستانه و بعد این با آن و آن با این رفتن ختم شده است و از فردا- وقتی همه چیز شکرآب شد- جوری چپ چپ نگاه هم می‌کنند که بیا و ببین. مثال بارزش هم می‌شود همان پسرک ورودی مهر دانشکده که برای تور کردن دختر مورد نظرش یک باشگاه راه انداخت و آخر سر هم نفهمیدیم چه شدند. هرچند دخترک همین چند وقت پیش عروس شد؛ البته نه با آن کتاب‌خوان صوری.

به هر حال، فعلا همین است که هست و امید است که تغییر کند پیش از آنکه سی سالگی از دور به مان چشمک بزند.

فوتر سایت