چند وقت پیش بود که تصمیم گرفتم، هیچ نظری در وبلاگم را قبول نکنم! یعنی به دنبال این نباشم چه کسی میخواند، یا چه کسی، چه تفکری را در سر میپروراند! بنویسم، بدون توجه به اینکه هر کسی چه برداشتی از آنچه نوشتهام، دارد! (البته این را هم بگویم که هنوز هم به سختی، در جستجوی آدمهایی با افکار نو هستم! اما در قالبی زنده؛ نه در قالب تصنعی وبلاگ {ادامه...}
دسته: برشی از زندگی
بدی زندگی در جمع، این است که همصحبت شدن با آدمها در دراز مدت، شانس اشتباه کردن آنها را بیش از پیش میکند! در واقع، هرچه بیشتر با گروهی وقت بگذرانی، با احتمال بیشتری از آنها زده خواهی شد! شناخت، همان چیزی است که تو را از آدمها فراری میدهد! شناختی که به زحمت و با هزینهی بسیاری بدست میآید! اما، پایهای میشود برای فاصله گرفتن از آدمها! اما همین {ادامه...}
وقتی با آدمهای جوان در پستهای مهم برخورد میکنم، معمولا اولین چیزی که به خاطرم میآید، تجربهی خوب کار کردن با عدهای مدیر جوان است که شور و انرژی جوانی آنها، ضامن اجرای برنامهها و اقدامات مقتضی سیستم بوده است. او هم یکی از آن مدیرهای جوانی بود که اتفاقا در جایگاهی مهم نشسته بود! طوری که در یک آن، کل سیستم را زیر سوال میبرد و به ریش همه {ادامه...}
حدود یک هفته پیش، دوستی که البته من میشناسمش و او اطلاعی از من ندارد، پستی در وبلاگ شخصیاش راجع به انتخابات ریاست جمهوری سال نود و شش و انتخابش گفت! محتوای کلی وآنچه از آن دفاع میکرد، بسایر هوشمندانه انتخاب شده بود! دفاع از انتخابی که کرده بود، با توجیهاتی که میآورد، کاملا پذیرفتنی مینمود! اما اکنون، کاری به درست یا غلط بودن آن انتخاب ندارم؛ چرا که تخصصی {ادامه...}