تمام شناخت من و بقیهی آدمهایی که سر کلاس بودند، محدود بود به اسمی که حتی متفاوت از آب در آمد!
او، آدمی خشک، شوخ، با ریشی منظم، به دور از رسمیت شناختهشدهی یک استاد دانشگاه، با موهایی کمپشت و شخصیتی خاص بود!
البته شاید واژهی خاص، واژهی چندان درستی برای توصیف او نباشد! مضحک، هنوز بیشتر برازندهی چنین منشی است! آدمی که شخصیت افراد را بر اساس جایگاه اجتماعیشان و نه بر اساس انسانیتشان تعیین میکند و به خود اجازه میدهد که آزادی انسانها را به بهای راحتی خودش سلب کند و تمام توصیفش از سالها بررسی و تحقیق هزاران آدم با سوادتر از خودش در واژهی «مزخرف» خلاصه میشود در حالی که مزخرفترین ادبیاتی که یک استاد میتواند سر کلاس استفاده کند را به کار میگیرد، چیزی بیشتر از یک شوخی مضحکانه با نظام آموزشی این دانشگاه نیست!
شاید او مثال خوبی باشد برای آن جملهای که میگوید: «پول و تحصیلات، لزوما شعور به همراه نمیآورد!»
تحقیر دانشجو، به بهانهی خوردن یک تکه سیب یا بیرون کردن او به خاطر اینکه یک لحظه از قانونی تخطی کرده است یا اعتقاد راسخ به این مهم که این دانشجوست که باید به ساز استاد برقصد و هیچ اعتراضی نکند، همگی نشانهی احمقانه بودن تمام آن چیزی است که در پایش اساتید دانشگاه به کار گرفته میشود!
وقتی سطح علمی، جایگزین شعور اجتماعی و نحوه تعامل افراد با یکدیگر میشود و استاد بودن یا نبودن تو، در میزان احترامی که باید دریافت کنی، تفاوت معناداری ایجاد میکند به نحوی که مدعی خواهی بود و دائما به دنبال برآورده کردن این انتظار آموختهشده خواهی رفت، نتیجه همین خواهد شد؛ که به هر کسی توهین کنی، خودت را خدا بخوانی و قضاوتهایت مانند آدمی از عصر حجر باشد!
پینوشت: هرچند سعی میکنم حد تعادل را تحلیل رفتارهای دیگران به کار گیرم اما او، یکی از اساتیدی خواهد بود که احتمالا در بالین با او درگیری بدی خواهم داشت!