این یکی روانپزشک بود.

دیروز، همین دیروز که عین هر روز خیلی خوش و خرم، از خواب بلند شدیم، دست و رویی شستیم بعد انگار که واقعا نجات دهنده در همان آینه‌ی بخار گرفته باشد، به سر تا پای نحیفمان نگاهی انداختیم و بعد در شلوغی روزهایمان گم شدیم، یکی از اتند های جوان که از قضا خودش روانپزشک هم بود، خودشکی کرد و رفت که رفت که رفت.

اصلا دیگر آدمیزاد نمی‌داند دارد با چه دست و پنجه نرم می‌کند. نمی‌دانی آن دوستت که سال‌هاست خبری از او نداری یا آن رفیق گرمابه و گلستان که دیگر روزهاست از روزمرگی‌هاتان برای یکدیگر داستان‌ها نمی‌گویید فردا هم هست یا باید حلوایش را خیرات کنی.

نمی‌دانی حتی این راند با این استاد گرانقدر که یحتمل چیزی حدود بیست سال از زندگی‌ش را گذاشته تا امروز جلوی تو بایستد و تو با آن مغز کوچک‌ت لهجه‌ش را مسخره کنی و با دیدن لبخند آن هم‌کلاسی ناهمجنس‌ت کف و خون بالابیاوری، اصلا فردا را به چشم خواهد دید تا دوباره او باشد و تو و عشوه‌ریختن‌هایت برای عشق پنهانی‌ت.

هیمن می‌شود که آن شب، وقتی هیچ‌کس را نداشتیم که شب را با او بگذرانیم، به همه دوستانم زنگ زدم تا شاید یکی‌شان افتخار همراهی دهد- که البته همه‌شان در گوشه‌ای از عالم بی‌معنا اسیر بودند.

حالا این وسط، عده‌ای هم می‌گویند این‌ها از روی شکم سیری است و این پزشک‌های ذلیل‌مرده حق‌شان است هر چه به سرشان بیاید. اشکالی ندارد. خودتان نمی‌فهمید چه بلایی سرتان خواهد آمد. وقتی جگر گوشه‌تان تب کرد و حتی یک پزشک بی‌سواد هم دیگر پیدا نکردید چون یا فراری‌شان دادید یا با دستانتان یکی یکی جانشان را گرفتید، آنوقت است که زجه زدن‌هایتان دیدن دارد- و من پست‌تر از آنم که به روی‌تان نیاورم.

از آن طرف هم، گروهی قلیل تازه دارد دوزاری‌شان می‌افتد که چه بلایی دارد سرمان می‌آید. و می‌گویند خب چرا اعتراض نمی‌کنید؟ چشم سلطان. اصلا منتظر نطق قرای جنابعالی بودیم تا برویم همین امروز اعتراض کنیم. یکی نیست به این‌ها بگوید د آخه پدر بیامرز، گروهی که به خاطر چند ماه اینور آنور شدن فارغ‌التحصیلی‌اش حاضر است تن به هر خفتی بدهد و هر کاری بکند، اصلا اعتراض می‌فهمد. اصلا گیرم فهمید؛ به که اعتراض کنیم. به امثال وزیر حرام لقمه بهداشت و اطرافیان از خودش حرامزاده‌ترش که سال‌هاست با رانت و پدر سوختگی دمار از روزگار یک ملت درآورده‌اند. مگر نمی‌دانی اینجا، سرزمین پارس است و تو و تمام هم‌قطاران بی‌چاره‌تر از خودت محکومید به تحمل بی‌عدالتی با گردنی کشیده و غروری که پدر صاحبتان را درآورده است.

بگذریم. ببینیم بعدی‌مان کیست.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت