پرسههای شبانهام را به گشت و گذاری در تاریخ ملتم تقلیل میدهم. درد شخصیام در دریایی از خونِ ملتم غرق میشود و جایش را به انبوهی از حزنِ بیپایانِ مردمانی میدهد که مرگ را، غایتِ خویش میبینند. زندگی، بیآنکه اعتنایی به نگاهِ ملتمسانهام بیاندازد، راهِ سردِ مرگ را در پیش میگیرد و در آغوشَ نیستی، حیاتِ خویش را قربانی ریشههای تنومندِ حماقت میکند. صدایی نیست. آوازی نیست. درد است که {ادامه...}
دسته: خاطرات
پیشنوشت:مثل همیشه، هرآنچه در ادامه خواهد آمد، صرفا جنبهی طنز خواهد داشت و نه نگارنده حوصلهی بحثهای بیخود را دارد و نه خواننده خیال نظر دادن. پس بدون سوگیری و یا فکر کردن به این که چقدر این نگارنده، بینزاکت تشریف دارد، بخوانید؛ شاید درس عبرتی شد برای صغری و کبری! داستان ما و این بخش، یک قصهی تکراری است! قصهی پسرکی بازیگوش که از دست ناظم مدرسه فراری است و حالا یکی پیدا شده است که گوشش را بیچاند! البته {ادامه...}
پیشنوشت خیلی خیلی خوشبو:مثل همیشه، هرآنچه در ادامه خواهد آمد، صرفا جنبهی طنز خواهد داشت و نه نگارنده حوصلهی بحثهای بیخود را دارد و نه خواننده خیال نظر دادن. پس بدون سوگیری و یا فکر کردن به این که چقدر این نگارنده، بینزاکت تشریف دارد، بخوانید؛ شاید درس عبرتی شد برای صغری و کبری! همهچیز از آنجایی شروع شد که ما به عنوان خوششانسترین روتیشن تاریخ جهان، وارد اولین و {ادامه...}
پیشنوشت:سفر هشت روزهی من به لار، آنقدر آکنده از اتفاقات ریز و درشت بود که دلم نمیآید هیچ کدام را به دست فراموشی بسپارم. سلسله نوشتههایِ «لارستان»، اما، تلاش مذبوحانهای است برای به تصویر کشیدن حجم زیبایی و لطافتی که این شهر و مردمانش را در برگرفته است. کوششی که به هیچ وجه، حق مطلب را ادا نخواهد کرد اما خاطراتم را در بستری قدرتمندتر از ذهن فراموشکار من، جاودانه خواهد کرد. پیشنوشت آخر:جملات در ذهنم مرور {ادامه...}
پیشنوشت:سفر هشت روزهی من به لار، آنقدر آکنده از اتفاقات ریز و درشت بود که دلم نمیآید هیچ کدام را به دست فراموشی بسپارم. سلسله نوشتههایِ «لارستان»، اما، تلاش مذبوحانهای است برای به تصویر کشیدن حجم زیبایی و لطافتی که این شهر و مردمانش را در برگرفته است. کوششی که به هیچ وجه، حق مطلب را ادا نخواهد کرد اما خاطراتم را در بستری قدرتمندتر از ذهن فراموشکار من، جاودانه خواهد کرد. از این یکی هرچه بگویم، {ادامه...}
پیشنوشت:سفر هشت روزهی من به لار، آنقدر آکنده از اتفاقات ریز و درشت بود که دلم نمیآید هیچ کدام را به دست فراموشی بسپارم. سلسله نوشتههایِ «لارستان»، اما، تلاش مذبوحانهای است برای به تصویر کشیدن حجم زیبایی و لطافتی که این شهر و مردمانش را در برگرفته است. کوششی که به هیچ وجه، حق مطلب را ادا نخواهد کرد اما خاطراتم را در بستری قدرتمندتر از ذهن فراموشکار من، جاودانه خواهد کرد. شاید در اولین برخورد با {ادامه...}
پیشنوشت:سفر هشت روزهی من به لار، آنقدر آکنده از اتفاقات ریز و درشت بود که دلم نمیآید هیچ کدام را به دست فراموشی بسپارم. سلسله نوشتههایِ «لارستان»، اما، تلاش مذبوحانهای است برای به تصویر کشیدن حجم زیبایی و لطافتی که این شهر و مردمانش را در برگرفته است. کوششی که به هیچ وجه، حق مطلب را ادا نخواهد کرد اما خاطراتم را در بستری قدرتمندتر از ذهن فراموشکار من، جاودانه {ادامه...}
این روزها که هوا قدری وحشیتر شده است و شبها از فرط عرق کردن و تولید الکتریستهی ساکن در نتیجهی چرخشهای سیصد و شصت درجهای ام در رختخواب، خواب بر چشمانم حرام میشود، به گوشهای از حیاط خانهی مادربزرگ پناه میبرم، بساط خواب را روی بارخواب قدیمی خانه پهن میکنم، بعد همانطور که دارم روی کمر شکسته از ششجایم دراز میکشم، حرفهای پزشک معالجم را به یاد میآورم که چیزی {ادامه...}
برای من و نسل من، خاطرات فوتبالی، در همین پانزده سال اخیر خلاصه میشوند. نه آنقدرها قدیمی که دوران طلایی برزیل با پلهی افسانهای را به یاد بیاوریم و نه آنقدر نو، که بلندپروازیمان، پاریس باشد با امپاپه و آن موهای نداشتهاش. ما نسلی بودیم که اسطورههایمان هنوز بازی میکنند هرچند هر روز، خبر خداحافظیشان را به انتظار نشستهایم. به شخصه، قدیمیترین خاطرهای که در ذهنم هنوز دستنخورده باقیمانده، آن {ادامه...}
دو روز است که مداوم، میبارد. رنگ خورشید را ندیدهام. مدام، از پشت پنجره، ضرب آهنگ زیبای قطرات باران را روی پشتبام همسایههایی که هیچوقت نخواهم شناخت، تماشا میکنم. انگار که منتظر کسی یا چیزی باشم. اما فقط، انگار. در اعماق وجودم، آگاهی عجیبی از پوچ بودن این انتظار میگوید. جایم را عوض میکنم. لپتاپ را از شارژ بیرون میآورم و قصد دارم آنقدر بنویسم تا همه چیز، خاموش شود. {ادامه...}