تلویزیون روشن است. بیخودترین بازیِ یورو 2024 همینطوری برای خودش دارد پخش میشود و بعد قرار است بیخودترترین بازی باقی مانده را هم ببینم. چند روزی است که هی میآیم چیزی بنویسم بعد یادم میآید آخرین باری که دهانم را باز کردم و حرفی زدم، چه لطماتِ جبران ناپذیری، روح و روانم را آزرد و بعد پشیمان میشوم. خیال میکنم دیگر انیجا هیچ تعلقی به من ندارد. نه کسی آن {ادامه...}
دسته: از روزمرگیها
تجربهی غریبی است؛ آرام گرفتن در یک چهاردیواری بزرگ که هر لحظه میتوانی با سرفهای، آرامشش را بخراشی. شاید در هیچکجای این کرهی خاکی، آن هم در میان مردمانی که هر روز، بیشتر از آنکه گوش دهند، شیفتهی فریاد و جار و جنجالند. همهی اینها زمانی که به هر دلیلی چیزی تو را میآزارد، شفافتر میشود. یک عطسه، یک صدای ناخراش که از قعر گلو برمیآید یا حتی، یک موبایل {ادامه...}
چند وقتی هست که دوست دارم چیزهایی بنویسم. مثلا نقدی در باب یک فیلم مزخرف، یا یک شاهکار ادبی؛ یا نمیدانم، یک غر زدن طولانی با چاشنی طنز. حس میکنم دیگر آن شور و شوقی که به نوشتن بود، نیست. نه اینکه نباشد، بارها در نطفه خفه میشود. چیزهایی که سوهان روحند، با یک توییت ساده خاتمه مییابند و خشم منتج از دیدار این هزاران روباه صفت به خودخوری غمینی {ادامه...}