قبلا و در مجالی کوتاه، داستان فیلم ندیدنهایم را تعریف کردهام. (+) حالا حس میکنم وقتی آدم خیلی فیلم نمیبیند، حتی ابلهانهترین چیزها هم به نظرش جذاب است. از طرفی فاقد سلیقه خواهد بود و به صرف شنیدن اوصاف یک فیلم از دوست یا منقدی، ترغیب میشود که فیلم را ببیند. خیال میکنم، خوبی این جور فیلم ندیدن، لااقل این باشد که در کنار داستان هر فیلم، قصهای برای تعریف {ادامه...}
دسته: سینما
ساعت ده دقیقه مانده به هفت صبح است و هنوز چشم بر هم نگذاشتهام. به خودم قول دادم این فیلم را ببینم و بعد بخوابم. حالا، انگار چیزی در درونم مرا به نوشتن وادارد، کلمات ناخودآگاه جلویم رژه میروند. دلم نمیآید فیلمی که دیدهام را برای دیگران تعریف نکنم، به عالم و آدم معرفی نکنم و بعد در خواب غرق شوم. اولین بار، دو سال پیش، سی دقیقهی انتهایی فیلم {ادامه...}
دوست داری در آینده چه کاره بشوی؟ توی خواب همش برای هِلِیلِه که یک گوشهای آرام و دنج بود با صدای بلند گریه میکنم. دلم برای حرف زدن با غلام که به خاطر هلیله همش توی آمادهباش است تنگ شده، آقای نجفپور مهربان. توی دنیا چه شغلی است که خوابهای خراب آدم را خوب کند؟ برادم موالو میگوید: داداشی آرمیچر بزرگی هست که کرهی توپ جهان را میچرخاند. موالو بچهی {ادامه...}
وبسایت علی مولوی | Ali Molavi پینوشت: تو، آخرین بار، کی احساس خوشبختی کردی؟ {ادامه...}
پینوشت: لابهلای چرخ زدنهای دم صبح به این فیلم برخوردم! انگار این موقع از روز را برای چیزهای عجیب کنار گذاشته باشند! {ادامه...}
به نام خدا پیشنوشت: هرچند سعی کردم چندان به خود داستان فیلم نپردازم تا خرابش نکردهباشم؛ اما لاجرم جاهایی هست که ممکن است مزه دیدن فیلم را از بین ببرد! الباقی، نظرات و برداشتهای شخصی من از فیلم هست و اصلا به دید نقد نباید به آن نگاه کرد! شاید تنها دلیلی که باعث شد بعد از چند هفته، باز هم پایم به سینما گلستان باز بشود، شهاب حسینی بود! {ادامه...}