پیشنوشت: این روزها، هجوم بیسابقهی بیچارگی بر سرمان آنقدر ما را به تجدید نظر در فکرهای هزار و یک شبمان کشانده است که گاهی به این فکر میکنم، نکند تمام آدمهایی را که میشناختهام، پس از پایان این حجم از دیوانگی، دیگر نشناسم! از طرفی، این خانهنشینی اجباری (که البته برای من، یک خوابگاهنشینی خودخواسته است)، نقش وسایل ارتباطی را برایمان پررنگتر کرده است؛ چه آنکه تنها راه کاستن از {ادامه...}
دسته: نوشتههای روزانه
سلام، خواستم اینبار، گفتگویهای بیسر و تهمان، شکل جدیدی به خودش بگیرد! خواستم، اینبار، خطاب به تو، در جمع همهی آنانی که من و تو را میشناسند، حرفهایی را بزنم، برای تو، برای زندگیات و به احترام نان و نمکی با هم خوردهایم! دوباره سلام، امیدوارم حالت خوب باشد رفیق! شاید اکنون که این حرفها را میخوانی، روی صندلی چند میلیون دلاریات لمیده باشی و به قسمت بعدی مافیا فکر {ادامه...}
اینجا، دانشکدهی پزشکی است! جایی که یا آنقدر آن را دوست خواهی داشت که زندگیات را برای رسیدن به آن به معنای واقعی کلمه هدر خواهی داد و یا آنقدر از آن متنفر خواهی بود که باز هم زندگیات را در راه نرسیدن به آن، دور خواهی ریخت! اینجا ، دقیقا دانشکدهی پزشکی است! و اینان که میبینی، دانشجوهایش هستند! آدمهایی که از دید خودشان، زحمت کشیدهاند و اگر امروز {ادامه...}
پیشنوشت نخست: آنچه در ادامه خواهد آمد، صرفا به دلیل الزامی است که به آن پایبندم تا به قول رفیقی، این چشمه نوشتن خشک نشود! پیشنوشت دوم: بخشی از این حرفها نشئت گرفته از بدبینی ذاتی من است! کتابخانه خوارزمی را حتما میشناسید! یعنی اگر فرصت زندگی گردن در شیراز نصیبتان شده باشد، حتما گذرتان به آن میدان نمازی معروف و آن ملاصدرای زیبا با درختهای افرای چهل سالهاش افتاده {ادامه...}
چند وقت پیش کتابی خواندم از ویل دورانت در باب معنای زندگی! آدمی که خود عمرش را در نوشتن یک تاریخ صرف کرده است، حالا به صرافت میافتد که گنج آدمهای بزرگ در کجا پنهان شده است؟ چه چیزی به آنها برای ادامهی زندگیشان امید میدهد؟ چه چیزی تسلیبخش روزهای سخت زندگیشان است و در نهایت، ایمانشان در چه چیزی نهفته است؟ دیدگاههای متفاوتی از آدمهایی گوناگون از اقصا نقاط {ادامه...}
پیشنوشت: این متن خطاب به خودم نوشته شده است! صادقانه، بیپرده و رک و راست! بیآنکه کوچکترین منظوری در پشت هیچ یک از کلمات آن وجود داشته باشد. داشتم به این فکر میکردم که وقتش است که دیگر چیزی بنویسم و چه چیزی دم دستتر از آنچه در این یک هفته گذشته است؟ ابتدا، خواستم در نکوهش آدمها بنویسم! بعد خواستم که قدری مراعات کنم و از دریچهی دیگری به {ادامه...}
پسرخاله سه سالهی من، عاشق موبایل است! باهوش، زیرک، بامزه و در عین حال به شدت رُک و صادق! داستان معروفش را هم شاید شنیده باشید: – علیرضا، منو دوست داری؟ + آره، عزیزم! – گوشیات کجاست؟ او، مانند ما به اصطلاح قدری بزرگترها، هنوز معنای دروغ گفتن را نمیداند! هنوز قدرت راست نگفتن و حتی گاهی، نگفتن را نمیداند! هنوز کارش جایی گیر نکرده است که مجبور باشد به {ادامه...}
در هر وبلاگ یا سایت شخصیای که پا بگذارید، با بخشی روبرو خواهید شد تحت عنوان «دربارهیِ من»! اما این «من»ِ تعریف شده در این عبارت کیست؟ منی است که ساختهام یا منی که تحت تاثیر شرایط گونه گون زندگی، به تدریج شکل و شمایلی متفاوتتر از هر آنچه در سر میپروراندهام به خود گرفته است! و غالبا از چه نوشتهاند؟ از هر آنچه غیر خودشان! از هر آنچه غیر {ادامه...}
وقتی عنوان «بازیها» را انخاب کردم، به یاد کتابی از اریک برن راجع به انواع بازیها در ارتباطات روزمره افتادم! اما این بار، واقعا میخواهم از یک بازی صحبت کنم! تفریحی مفرح که چند ساعتی، جمعی درهمنتنیده را دور هم جمع میکند! سوای از مسئلهی برد و باخت که در این بازی دائما زیر و رو میشود و هیچ گروهی از پیش باخته نیست، بازیِ «مافیا»، آنقدر نکته برای فراگرفتن {ادامه...}
دیشب، پایش افتاد و پای صحبت دو سه آدم با تجربه نشستیم! از آنهایی که شاید با عقیدههای خشک و منقبظشان مخالف باشم، اما تجربههایشان، ارزشمندتر از آناند که بخواهی به آنها گوش نسپاری! حرفش اما، مهم بودن بودن! اینکه آدمی در هر سنی که باشد، نیاز به تشویق و توجه دارد! از آن طفل یک ساله تازه راهافتاده بگیرید تا آن آدم شصتسالهی یکپا لبِ گور! هر که نمیخواهد {ادامه...}