اندک آشنایی با من، به هرکسی میفهماند که تا چه حد نسبت به بسیاری از مسائل بدبین هستم؛ شاید حتی بتوانم بگویم، نسبت به همه چیز، مگر خلافِ آن واقع شود! البته، بارها و به اصرار اطرافیان، عینک خوشبینی به چشم زدهام اما نتیجه، اگر نگویم در همه موارد، لااقل در نود و نه درصد موارد، ویرانگر بوده است. یکی از آنجاهایی که همیشه سعی کردهام خوشبینی پیشه کنم و {ادامه...}
دسته: عمومی
نزدیک به 1200 روز از اولین باری که در وبسایت متمم، شروع به یادگیری کردهام میگذرد! هرچند معتقدم که بخش زیادی از آن را به بطالت گذراندهام و انطوری که باید و شاید از متمم بهره نبردهام، اما در این مدتِ طولانی، تجربیاتِ متععدی از خودآموزی کسب کردهام که شاید آوردنشان در اینجا، آن هم برای نسلِ ما که آموزش برایمان همیشه بر یادگیری ارجح بوده است، خالی از لطف {ادامه...}
خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بالاخره چیزی در اینجا منتشر کنم، فقط از آن جهت که چراغش، روشن بماند و آنقدرها خاک رویِ پیشخوانِ ناچیزش ننشیند که دیگر، رمقی برای گردگیریهایِ هرساله نماند. شاید بد نباشد از دلایل ننوشتن بگویم. نوعی خرقعادت! چرا که همیشه، نوشتن، مسئله بوده است و حالا، ننوشتن. اصلِ ماجرا این جاست که دیگر، تهی شدهام. چیزی برایِ بیان ندارم. برچسبهایِ فراوانی را به جان {ادامه...}
ساندکلاود را خدا آزاد کرد؛ سلطان محمود خر کیست!؟ خبر کوتاه بود و مفرح: ساندکلاود از بند تحجر آزاد گشت و حالا، دسترسیِ منِ دورافتاده از هرچه آزادی است، چنان آزاد گشته که از روزهایِ نیامدهام، فساد میچکد. همین دو سه خط، حکایتِ سالیانِ سال، سرنوشتِ مردمِ من است. گیرافتاده در دامِ تحجرِ خود؛ نه دولت، نه حکومت که آن، نه چیزی ورایِ ماست! که ماییم در قامتِ شیطانیِ خویش! {ادامه...}
حالا اما، خیال میکنم، ما ها زیادی میدویم؛ دنبال همه چیز؛ از ابتداییترین نیازهای زندگیمان گرفته تا عالیترینهایی که برایِ منِ زادهشده در این جغرافیایِ شوم، حکم آرزو را دارند تا یک نیازِ عالی. این دویدن، این مسابقهیِ بیانتها که به مرگ ختم میشود بیآنکه تو از آن لذتی برده باشی، این همه نفس نفس زدن برایِ بالا رفتن از نردبانی که به هیچ، تکیه داده است، در نهایت، رنجِ {ادامه...}
پیشنوشت:خیال نمیکنم نوشتن از چیزی که در ادامه خواهد آمد، اصلا ضرورتی داشته باشد. اما شاید، نوشتن، برای بخشی از جامعهای که اعتقاد راسخی به این حرفهای صد من یک غاز دارد، بد نباشد. حالا این که آیا همان بخش، اصلا اعتقادی به این خواندنها دارد، خودش جای بسی پرسش است. «خرج سفر اسپانیا را نداشتم، پیشنهاد بارسا را رد کردهام»! (+) این جمله، چشمم را گرفت! آن هم در {ادامه...}